مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

شکرخواب بامداد

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ب.ظ

برای من در چند حالت و زمان انسانها موجوداتی دوست داشتنی و بامزه میشوند؛ اول آن هنگام که تازه از خواب برخاسته اند، هنوز چشمانشان نیمه باز است و خیره سری نمیکند، زبانشان هنوز چون جوجه ای آوازخوان به تکلم نیامده که دشنام و پوچی و هرزگی کند، فکرشان خالی از هر دغدغه تهی و اضطراب استخوان سوز است و قلب هایشان به آرامی صدای جوشش چشمه شمارش میکند... هنوز پرده ای از لطافت و پاکی رویا به روح دارند و معصومانه گی خاصی به چهره....گاهی شده که از خواب برخاسته ام و  چیزی به ذهنم خطور کرده؛ مصرعی بیتی جمله ای نغز که نمیدانم از کدامین سو مرا نشانه رفته است ....دومین حالت بعضی لحظات سکوتشان که یا نشان از فکر کردن است یا صبر کردن یا با چشم حرف زدن که شاعرانه ترین و محترمانه ترین نوع سخن گاهی همین گونه است و لحظاتی نشان از شرم و حیا و خجالت از روی تنبه و عزت نفس... سومین حالت در هنگامه سلام ....

گاهی میشود در طول روز مصرعی بیتی قسمتی از ترانه ای حرفی جمله ای ملودی و موزیکی دایما در مغزم ریپیت میشود و ترجیع وار و مکرر از پستویی که نمیدانم دقیقا کجا پخش میشود و باز دوباره چونان بار اول هنوز نو و تازه اندیشیده میشود و گفته میشود ؛ امروز صبح هنگام یا بهتر بگویم لحظه مفارقت با رختخواب بیتی از حافظ جلوی چشمانم آمد و بی آنکه بخواهم شروع به فریاد شدن و آواز شدن کرد و سر وا کرد بیتی دیگر : همای گو مفکن سایه شرف هرگز ، در آن دیار  که طوطی کم از زغن باشد ؛ و به دنباله آن بعد از مدتی : قلندران حقیقت به نیم جو نخرند ، قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست... و من چقدر این دو غزل از حافظ را دوست دارم ( شاید روزی قسمت شد در محمل مهری جایی این دو را آواز خواندم)...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی