قصه شوقی
جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ب.ظ
... "" اتت روائح رند الحمی و زاد غرامی ، فدای خاک در دوست باد جان گرامی ""...
( بوهای خوش از جانب اقامتگاه معشوق آمد و عشق و شیفتگی من زیاد شد )
..."" کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی ، بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی""...
( داستان شوقم را نوشتم در حالیکه چشمانم گریان شد )
..."" بیا که در دل خسته توان درآید باز ، بیا که در تن مرده روان درآید باز ""...
هی خیال باطل
.
.
.
- ۹۵/۱۲/۲۷