مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

اسیر صرصر

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

در حدیث آمد که دل هم چون پری است ، در بیابانی اسیر صرصری است (صرصر: باد تند و شدید؛ در مصحف آمده: و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه...) قبل از این میگوید : هر زمان دل را دگر میلی دهم ، هر نفس بر دل دگر داغی دهم / کل اصباح لنا شان جدید ، کل شی عن مرادی لا یحید / برگردیم به بیت اولی که در ادامه اش میخوانیم: باد پر را هر طرف راند گزاف ، گه چپ و گه راست با صداختلاف / هم چنان؛ در حدیث دیگر این دل دان چنان ، کب جوشان زآتش اندر قازغان (قازغان: دیگ)/ هر زمان دل را دگر رایی بود ، این نه از وی لیک از جایی بود/  بعد توجه میدهد ما را به نکته ای دقیق با عنایت به این تفاسیر که گفت : پس چرا آمن شوی بر رای دل ؛ و آخ که : عهد بندی تا شوی آخر خجل / موضوع چیست؟ :  این هم از تاثیر حکم است و قدر ، چاه میبینی و نتوانی حذر.... مراد از دل و رای دل چیست؟ آیا آنچه در بیت آخری که آوردم و عمومیت دارد این عمومیت به قبل هم سرایت میکند؟ چرا نکند که آن مقدمه منتج به این نتیجه است؛ لکن اگر این رهایی از قضا و قدر و نتوان کردن حذر بر ما باشد پس آن هشدار و انذار و خجل شدن چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟  شاید در ظاهر بتوان گفت آن ایمن شدن از رای دل یعنی آنکه همیشه حرف دل حکمفرما باشد و دل چون در ادبیات عرفانی با عقل در تضاد است فلذا دل به حرف دل دادن یعنی شناور شدن بر امواجی که مشخص نمیکند به کدام سو و به نوعی گاهی انسان دلی و دلم هر چه خواست گو و عمل کن یعنی انسان دمدمی مزاج و سوار بر هوی و هوس و نه منطق.... اما بیت آخر که میگوید حکم قضا و قدر است در ظاهر دو معنا را به ذهن من می آورد: اول آنکه این خصوصیت و این میل یک میل طبیعی است و خواستن از طبیعیات و تکوینیات است اما دودیگر آنکه گاهی اینطور نیست که ما هر چه بخواهیم و انجام دهیم آن شود بلکه خواست آنسویی و الاهی و چرخش گردون نتیجه را بگونه ای دیگر رقم میزند و زده است.... مابقی ابیات نغز جناب مولانا و فهم آنها و حواشی و حرفها و بافتنهای حقیر بماند...


:"" دوش خوابی دیدم و از شوق لبریزم هنوز

از نسیم روشنای باد نیروزم هنوز

سایه ای افتاد بر دل نور اشراق ضحی

تن سراسر گرم طور جلوه آن سرمه سوز

یک نفر از عالم علوی صدایم زد بیا

لم تکن شیئا الا انسان به اوجت برده او

هین هنوزم میتپد سر سویدا آن صدا...... (از خودم ... ادامه دار است ...)




  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی