روزگار از دست رفته
دانشگاه برای من تبادرکننده تلخی است تا شیرینی.. دانشگاه برای من یک جای پرت دورافتاده است که آخر نفهمیدم دقیقا چرا وقتم را برای رفتن به آنجا تلف میکنم.. دانشگاه، اصلا خود کلمه دانشگاه مرا ناراحت میکند.. اساتیدی که نمیفهمند چه بگویند و هیچ دغدغه و مسئولیتی نسبت به دانشجویان خود ندارند و دانشجویان و همکلاسیهایی که فرسنگها از هم دورند... یک محیط سرد که انگار سکوت حرف اول و آخر است... خاکستر مرگ پاشیده بودند در آن فضا.. تبلور آیندهای که بعید است به آن برسی و محل هلاکت آرزوی دلخوشکننده قلبهایمان... دانشگاه یعنی تکرار وحشت تنهایی در سایه عادت هرروز خستگیای مهآلود... دانشگاه یعنی رجحان دیگران بر تو به دلیل بیدلیلی... دانشگاه یعنی درد دیدن، دردکشیدن، درد شنیدن و دردگفتن به طعم جبر تلخی یک کام از سیگار.. غرور، حسد، غیبتشنیدن و بدگویی کردن و دروغ گفتن و تظاهر کردن شاخههایی که از برگهای سبزشان کاسته میشود و بر ازدحام همهمه غصه کنار بوفه افزوده میشود.. چشمانی که تو را میپایند و تو نمیدانی که هستند و برای چه روی تو متمرکز شدهاند.. دانشگاه یعنی تمرین بیاعتنایی و به رنگمجسمه درآمدن... دانشگاه یعنی بیباوری به همه شاهکلمات انسانی... دانشگاه یعنی فخرفروشی گنجشککانی که بال و پرشان یک انگشت است و آسمانشان قفس اندیشه کوتاهشان.. دانشگاه یعنی شکستن احساسات نرم زیر پای عابران اجانب دانشکدههای بغلی.. دانشگاه یعنی برچسب به دردنخوری و انقضاء بر پاکی کودکی... دانشگاه یعنی تجلی بیهویتی و نمود فرار انسان به سمت مقصدی که خود وحشتش میآید نامش را به زبان آورد.. دانشگاه یعنی قلب محکوم به صبر و نفرت نگاههایی تهوعآور.. دانشگاه یعنی دوستی و بیگانگی... دانشگاه یعنی تلاقی دو نگاه درحالیکه نمیدانی مردمک هر نگاه چه رنگی است چه برسد به اینکه بدانی پشت هر نگاه چه کسی تو را میبیند.. دانشگاه یعنی دلتنگی، دلتنگی دلتنگی... دانشگاه یعنی ماسیدن شعر در لب و دندان قلم... تا فردا صبح میتوانم بنویسم و بنالم؟ اما خلاصه آنکه برای من، این رنج ناراحتکننده در ادامه رنج همیشگیام در زیستن و حیات در حیاط تعلیم و تعلم اتفاق افتاد.. رفیقی میگفت گهدانی، آری معالاسف گهدانی...
گمان نمیکنم این زخم سیاه هیچوقت از سینه ساده و مهرباور من پاک شود... که زندگی جز این نیست و دانشگاه یعنی ترسیم آیندهای هیچ و شروع اندیشهای پوچ...
حال با همه این حال بدی که نصیب من شده است، چگونه و با چه انگیزه و ارادهای قدم در راه بگذارم تا دوباره به آن چهارگوشه بیمعنی برگردم؟!...
- ۹۸/۰۲/۱۰