در آستانه بربریت
تو صف نانوایی وایسادم. چیزی تا لحظات ملکوتی نمانده است.دونفر جلوی من ایستادهاند. شاطر که جوانی کمسن و سال است چند نانی که پخته است را از تنور در حال حرکت در میآورد و به سمت میز مومنان میآورد. آقایی که جلوی من است یک قدم آنطرف و یک قدم به جلو و سپس یکقدم به اینطرف برمیدارد. دست به سمت نان میبرد تا دست شاطر برنگردد. اون یکی آقا که جلوی او بوده است یکجوریش میشود و بگمان اینکه این بنده خدا در صف زده و حق او را پایمال کرده است لب به گلایه و اعتراض میگشاید. این بنده خدا در جوابش میگوید آقا قضاوت نکن؛ تو نان ساده مگر نمیخواهی؟ من هم نان کنجدی میخواهم، اینها هم که کنجدی است، قضاوت نکن. مد شده است دیگر. به قول حسین کلهر پس فرق ما با حیوانات تک یاختهها و جمادات در چیست؟ انسان ناگزیر از قضاوت است. آنچه مذموم است قضاوت اشتباه و عجولانه و با پیشداوری و به هرقیمتی و جانبدارانه و به دور از انصاف است. حالا. نمیدانم باز چه میشود که بحث کوتاهی درمیگیرد و اینبار البته آن یارو جلویی به این آقای عقبیش برمیگردد میگوید قضاوت نکن. من رو که میگویی از این همه بچهبازی و فشاری که به عزیزان آمده خندهام میگیرد و با خودم میگویم اگر یکی از همین دونفر بیاعصاب این خنده کم رمق و بیزور مرا ببینند چه میگویند؟! بعید است باز بگویند قضاوت نکن، یک مشت به دماغم حواله میدهند... :))
- ۹۸/۰۲/۲۰