عاصم جان
اسمش عاصم بود. کلاس سوم مدرسه مو عوض کردم. وقتی وارد مدرسه جدید شدم برای من که خصوصیات خاصی داشتم و تاحدودی خجالتی بودم شاید پیدا کردن رفیق جدید یه مقدار سخت بود.. اولین بار فکر کنم سر کلاس توجهم نسبت بهش جلب شد. خب حقیقتش این بود که قیافه ش بامزه به نظرم اومد و حس آشنا و مبهم خاصی... کله ای تاحدودی خربزه ای ( البته عاصم جان ببخشید چون دقیق یادم نیست کله ت چطوری بود اما شبیه یه یه میوه ای بود خلاصه با عرض معذرت :)) ) یه خال کوچیک که با ملاحت خاصی به نظرم نزدیکای لبش بود؛ موی سیاه و هیکل چارشونه و البته صورت کشیده ؛ با همون لبخند ساده صادقانه که گاهی عمق پیدا میکرد و ته لهجه شمالی و لباس سفید ساده چارخونه که معمولا میپوشید و تو شلوارش میکرد........ پدرش برنج فروشی داشت و میشنیدم برنج غذای مدرسه هم اون تامین میکنه...
اولین باری که باهاش برخورد داشتم توی فوتبال بود... ما رو برای ورزش دو زنگ تو هفته میبردن ورزشگاهی تو اتوبان محلاتی که زمین های فوتبال آسفالت داشت... من انصافا فوتبالم خوب بود و تاقبل از اون هندبالم بازی میکردم.. یادمه اولین زنگ ورزشی که رفتیم ورزشگاه ، همون کلاس سومی، من و عاصم تو کشیدنای تیما تو یه تیم افتادیم.. خب انصافا دوتاییمون باغیرت و خوب بازی کردیم. انگار هردوتاییمون یه خصوصیت مشترک داشتیم.. نمیدونم چطوری ولی اونروز تیم ما خیلی خوب بازی کرد و سوآساوار تیم حریف رو هشتایی کردیم..
کلاس چهارم دبستان زود بود برای جدایی... هرچند جای خوبی رفتی.. رفتی تو دل آب و هوای خوب و جنگل و آسمون آبی... گونیای کاغذیت رو نگه داشتم که روش با مداد ساده نوشته بودی تقدیم به... باور میکنی هنوز یادمه؟ باور میکنی رفیق؟ ما هرچند شاید خیلی با هم حرف نمیزدیم یا با هم نبودیم یا حتی به هم تلفن نمیزدیم، اما من لااقل بهت یه احساس خاصی داشتم رفیق... نمیدونم چارچوب این رفاقت بیش از دنیای یه بچه دبستانی بود شایدم برای همین یجوری دیگه رویت حساب میکردم.. زمانی که داشتی خداحافظی میکردی... آدم تو از دست دادن رفیق میفهمه معنی از دست دادن رو... هنوزم که هنوزه اگه بخوام اسم چندتا رفیق بامرام رو بیارم یا بگم که دیدم تو تو یادمی .... در عین بچگی مردونگی داشتی... قربون جان گفتنت... هرجا هستی خوب باشی رفیق همیشه در یاد ماندگار مهربان و باصفای شمالی من ...
- ۹۵/۱۲/۱۱