مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

یه مرد خیکی ( در معیت مستر هویج 1)

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ق.ظ

گفتم به نظر من یه مرد حتما باید یه کم شیکم داشته باشه بعلاوه یه ذره از موهاشم ریخته باشه؛ حتی الامکان جلوی سرش...

یه کم منو با نگاهش ورانداز کرد و با یه لحن لطیفی از طعنه و خنده گفت : چیزی نمیبینم توت

گفتم کجای کاری من تو آدم بودن خودمم شک دارم چه برسه به مرد بودن؛ بعد نمیدونم چی شد یه تیکه گفتم ولی تو خیلی مردی؛ از اون توپ توپاش..

یه مقدار تعلل کرد و این دفعه با باد تایید که تو گلوش انداخته بود با لحن قهرمانانه ای گفت چطور؟

گفتم آخه اینی که تو داری اندازه دوتا بشکه است؛ سرتم که عینهو زمین لایزرع بکر بکر خالی از یه دونه مو و هرگونه زایده ای... بعد برای جلوگیری از هر شائبه ای با یه حالت کنجکاوانه ای ابرومو کج کردم بدنم رو به سمتش متمایل کردم گفتم از این دکتر پوست و موهای خوب سراغ داری؟ انصافا اگه کار کاره دکتره خیلی تمیز درآورده...

خب انتظار نداشت... خواست نشون بده خیلی رو خودش مسلطه و اصلا بهش برنخورده ولی میدونست این تازه اول جداله برای همین که کم نیاورده باشه و تا ضربه فنی کامل نشده باشه خواست کار رو یکسره کنه برگشت گفت: ما جور امثال شماها رو داریم میکشیم؛ گفتم یه وقت نامردی شما رو به پای ما ننویسن ؛ مرد داریم تا مرد ولی ما از اون جنس اصلاشیم نه پیزوری میزوریاش که دستش رو فشار بدی ریغش دربیاد... بعدش یه دست به کله طاسش کشید و لباش رو درحالت غنچه قفل کرد...

منم یه سری تکون دادم و چشمام رو تو حدقه در موقعیت شلیک قرار دادم گفتم ناراحت شدی؟ خدا رو شکر من که از وضعم راضی ام؛ یه وقت اگه دکتر خواستی برای تنظیم باد بهم بگو بهت معرفی کنم؛ میترسم معاینه فنی نکنی به مشکل بخوری... گذر لوطیا راهت ندن...

ایندفعه انصافا شاستیش خوابید قشنگ به عین ه دیدم نیم خیز شد. تو چشاشم پنجه گرگ به سمتم خیره ور شد. گفت ببند

گفتم پنجره رو ببندم سردته؟ نکنه مریضی ای چیزی گرفتی؟

ایندفعه مثل اینکه از صحبت با هم چون منی و پیروزی قطع امید کرده باشه عادی برگشت گفت: نه خیلی گرسنمه؛ چند وقته خیلی زود ضعف میکنم؛ بوی غذا یا هر چیز دیگه ای رو از فاصله دور وقتی میشنفم چهارستون ه بدنم شروع میکنه به لرزیدن؛ نمیدونم چم شده...

حالا مگه من ول میکردم. حیف بود آخه. خیلی وقت بود دق دلی ام رو از زندگی و دنیا و قیمت ارز و نگرفتن یارانه رو سر کسی خالی نکرده بودم. تمام سلولای ذوق زدگی و مویرگای شیطنت رو آوردم رو لبم و با حالت رعشه تو صدا و خنده تو چشا گفتم ای ناقلای شیطون نباید به ما بگی؟ چند وقته حامله ای؟

من فقط چشاش رو میدیدم. چاره ای هم نبود از سینه به پایینش دیدن نداشت. فکر کنم بازوهاش قطرش سه برابر شده بود. یعنی ملوان زبل هم به اینصورت به چشم بر هم زدنی نمیتونست مشتش رو اندازه تنه درخت عزراییل پسند کنه... گفت : یعنی بزنم پخش شی رو آسفالت؟

گفتم همینطور که مشاهده میفرمایید کف ساختمان با سرامیک های بسیار زیبای ایتالیایی پوشانده شده و آسفالت معمولا در ساختمان صرفا در بام ها استفاده میشه که ...

من متاسفانه حرفم نصفه موند از طرفی هم نفهمیدم به زیبایی کفپوش ها پی برد یا نه.. الآنم از اقصی نقاط دیوار در نقش کاغذ دیواری در خدمتتون هستم ، رممممممم... ولی انصافا من آخرش نفهمیدم چی شد. گفتم مردی ناراحت شد مرد نیستی ناراحت شد من که مدنی پنج و مبحث نکاح و این ماجراها رو هم گذروندم نفهمیدم جنسیتش دقیقا چیه شماها میدونید بگید شخص مذکور پس از تصرف عدوانی چه هست چرا دونمره... اصلن چه معنا داره این همه ادعا؟ آدم تو این زندگی و تو این جامعه باید سیب زمینی باشه هویج باشه؛ راستی کلم بروکلی خوردین دیدین چقدر خوشمزه است؟...

حالا چطوری برگردم خونه...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی