دویست تومان
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ب.ظ
داشتم قدم زنان میرفتم تا بلکه به خانه برسم دوتا جوان ه نیش ترمز بریده دنبال هم میدویدند به طوریکه یک موتور هم سرراهشان چپ ه کردند و پیچیدند تو کوچه ... تا همین که از سر همون کوچه داشتم رد میشدم پیرزنی جلوی من سبز شد و گفت پسرم کمکم میکنی.. اول فکر کردم چیزی دستش ه چون از هیئتش نمی اومد... نهایت دویست تومان ته جیبم بیشتر نموند... خدا رو شکر همین دویست تومان می ارزه...
- ۹۵/۱۲/۱۷