فاجعه حواس پرتی
تو اطراف ما آرایشگری یا همون سلمانی کم نیست... بیشترشون هم از قدیمیای محله اند و سنی ازشون گذشته و مویی تو این راه سپید و کله ای کچل کرده اند... القصه پیرمردی رو مدتها پیش پیدا کردم در همین حوالی که سرش چندان شلوغ نبود... پیرمردی بسیار مهربان خوش برخورد و حرف گوش کن :)) القصه جدا از اینکه میگن اکثر آرایشگرا شمالی اند این آقا از اون جنس اصلاشه.. اورجینال بچه لاهیجان... تو مغازه اش یه تابلو کوچک هم رو میزش ه که چندتا زن دارن چایی برداشت میکنن... مغازه اش یه مقدار بوی شمالم میده انصافا... گاهی وقتا چون دستش میلرزه با تیغ زخم هم میندازه ولی اشکال نداره بذار بندازه به لبخند رو لباش می ارزه بعدش برای اینکه جیگرم رو بیشتر بسوزونه جای تیغ ادکلن میزنه وقتی خوب سوختم خوب میخنده... پولم خیلی کم میگیره اصلا به چارچوب قیمت گذاری صنف هم نگاه نمیکنه خیلی کمتر از اونی که باید بگیره و میتونه بگیره میگیره بعدش همونم که میگیره میگه راضی ای؟...
وقتی خداحافظی کردم تو راه دیدم یه چیز جا گذاشتم. بله عینک... رفتم با خنده تو مغازه عینک رو برداشتم اومدم بیرون... حالا قبل از من یه پیرمرد دیگه بود از دوره زمونه و جوونا و حواس پرتیشون و سر تو موبایلشون حرف میزد... اما این پایان ماجرا نبود چون یادم اومد یه کیفی هم همراهم بوده.. دوباره با همون ژست رفتم تو مغازه و این دفعه خنده آقای نعمتی و مشتری رو صندلی که برگشت گفت دانشجویی؟ همینه دانشجوها فکرشون مشغول دفتر کتابه ( آره جون...) ... حالا تو همین حال و هوا رسیدم دم در خونه یعنی چی رو میتونستم جا بذارم غیر کلید؛ البته تو مغازه نه ها کلا... خسته نباشم و زنده باشید...
- ۹۵/۱۲/۱۹