قسم به قصه غصه دار انسان...
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ
■..."" ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست ؛ آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام... "" ( آخر چقدر لطافت ادبی حکمی ؛ چقدر حظ و کیف چکیده تواند شود در یک بیت...!)
■..."" قصه العشق لانفصام لها ؛ فصمت ههنا لسان القال ..."" ( قصه عشق گسستنی نیست و بینهایت است و درآنجا زبان گفتار بریده شده است...)
☆• عزیزی شب پیشین ، ذیل مطلب زیر فرمودند: خب انصافا سرد و بی نمک بود.... اول آنکه من تشکر فراوان میکنم و سپاسگذارم که لااقل دیدم بازخورد احساسی خواننده ای را که هرچند برای من گمنام است لکن این بیان عقیده اش برای من شخصیت او را شناخته شده و قابل ارج میکند... هرچند من نوشتن را دوست میدارم و قلم زدن را به صورت تکلیفی هرروزه برای خویش میدانم چه آنکه نوشتن مفتاح فکر و گشوده شدن دریچه های تفکر و بصیرت و دانش است و چه آنکه با تمرین نویسندگی هم قلم بذاته و هم فکر بکنهه ورزیده میشود.... اما نوشتن به چه قیمتی برای چه و از چه؟ بگذارید از این حرفها بگذرم و سخنم را گزیده تر در قالب چند نکته بیان کنم: [پیشتر از بیتعارفی آنچه میگویم عذر میخواهم و به شما اطمینان میدهم که سخنم از روی گزافه و سوء نیت نیست و در پی اثبات خویش نیستم و تنها هم چنان تلاش میکنم که از نوشتن دفاع کنم و این اتمام حجتی است که محصورکردن و به بندکشیدن قلم به هربهانه و نیتی چه ارزشی و چه اخلاقی تنها بازتابش ترس از اندبشیدن است...حوصله شرح ماجرا نیست و نه من در پی ارائه نظریه و فرمودن تز هستم....] پس:
۱( من نه خود را طناز و بانمک میدانم و نه انسانی شوخ طبع ملاح؛ پس ابدا خودشیفتگی را نمیپسندم و از تفاخر و تبختر و تکبر چه قولی و چه فعلی و چه حتی تصور و اندیشه ای خویش را بر حذر داشته و الاهی خواهم داشت؛ پس صاحبنظری نمودن و تز صادر فرمودن و هر آنچه بوی توهم گهربارگی کند جامه ای است که من از پیش آن را پاره کرده ام و حقیقتا نه به قامت من که به بالای هر انسان صاحب فهم و بزرگی و روشنی نازیباست... اگر سودای جملات قصار گفتن بود ، مانند بلندمایگان و والامنسبان چراغ توییتر را می افروختم و جملات قصار منور مشعشع توییت میفرمودم (که نمیگویم بالاتمام نیست چرا که من هم به تناسب آنچه میخوانم و علاقه ام به ساحت شعر و هنر و اندک ذوقی که حق جل و علا در نهادم قرار داده است میشود گاهی حرف قابل تامل هم به فکر و زبانم بیاید؛ هر انسانی اصولا اینگونه است؛ بیانی است بسیار شایسته و تابناک از حضرت مسیح علی نبینا و علی آله و علیه السلام که : سخن حق را بپذیر اگر چه از اهل باطل باشد و سخن باطل را نپذیر و وقعی ننه اگر چه از اهل حق باشد.... و اصولا ارشاد ما به اینکه انظر الی ماقال و لاتنظر الی من قال از این بابت است...
۲( اما دویم آنکه اگر جملاتی آمد که رنگ و بوی سبکی میداد از باب جهالت نبود و نه هرزگی و هزل گفتن و فرومایگی و ... اگر ابیات منیع و حکیمانه و شریف حضرت حافظ رضوان الله تعالی علیه را دستمایه نوشتن قرار میدهم من باب علاقه من به آن شخصیت وارسته و ادیب والاست و دوم از روی نزدیکی و مقاربتی است که از علاقه به این گنجینه در خودم احساس میکنم و شاید و شاید چه بسا صادق باشد بین الاحباب تسقط الآداب که عزیز من لایحب الرجل قوما الا حشرالله معهم و سخنانی از این باب شاهد مثال آنسویی .......
۳( مجموع دومورد بالا آنکه من هیچ زمان داعیه ای نداشته ام و نه.... نه در پی حکمت بالغه گویی و نه گزینش بهترینها و به اشتراک گذاشتن آنها... آنچه من مینویسم درد دل است و افکار مغشوشی که اکثرا در ذهن ته نشین میشوند و فرصت بروز نمی یابند و گناهی هم ندارد سر به چاهی کردن و گاه گاه به آسمان نگریستن و با خود نجواکردن... وگرنه من جوان خام آنچه بیشتر تمرین کرده ام و چه بسا متحمل شده ام سکوت بوده است و نه سخن گفتن؛ (و همیشه جالب بود برایم : اذا تم العقل نقص الکلام و گفتگو آیین درویشی نبود...) وگرنه اگر نیکوگفتن و گریده گفتن را مربیان مان بهتر یادمان میدادند وضع جامعه مان اینگونه آشفته از ناحق گویی و سه نقطه نبود.... (گاهی میشد در ایام شور جوانی در مدرسه گاهی میخواستم تکه پرانی کنم در کلاسی اما اکثرا ترجیح میدادم چیزی نگویم و یا بعضا به صورت اشاره و زیرپوستی و دیگری کار خودم را میکردم؛ آری بیش از اندازه بچه مثبت بودم و از این بابت ناراحت نیستم و به نوعی روحیه و حال و هوای آن دورانم که انس با متون ادبی و اخلاقی بود میطلبید... بس است...) پس کم گوی و گزیده گوی چون در ، تا زاندک تو جهان شود پر....
بیش از این سخن را دراز نمیکنم....
●¤ ) اما تحشیه ای پایانی که به نوعی تکمله است... بگذار چند نکته از نورانیت بخوانم که راه دوری نمیرود گرچه قصدم سجاده آب کشیدن نیست اما دوست دارم این چندعبارت شریف را که به ذهنم آمده بنگارم شاید به دست نگاری افتد و رضایتی حاصل شود و اندک تعمقی که به قول رفیقی فتامل جیدا :
●☆ المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه
●☆ یاایهاالذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون
●☆ یاایهاالذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لایجرمنکم شنئان قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی ...
●☆ یاایهاالذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهدآء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین...
اعتراف میکنم خیلی وقت است قرآن نخوانده ام... اگر به خدایی اعتقاد دارید و اینکه این زندگی نمیتواند عبث باشد و زندگی یکباره ما فرصت تجربه کردن و صواب و خطاکردن نیست پس عبرت و برنامه ای باید و چه کسی از خدا عالمتر و مهربانتر پس فرستادگانی باید و سلسله این سلوک به حضرت ختمی مرتبت رسیده است و او مظهر به کتابی است که الاهی میخواندش و نام قرآن است و مفسر آنرا خویش و جانشینان معینش میداند.... خلاصه اعتقاد من این است... هر چه هست به سادگی و سلاست... قرآن بخوانید اگر گاهی دلتنگ میشوید؛ آگر زمزمه بادی است در میان شاخه های تازه شکوفه داده و چهچهه بلبلی و ناله یاکریمی در آستان نورانی پنجره... نه اهل ارشادم و نه بلدم....
*والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی و تجنب طریق الضلاله و الردی و ان هدی الله هوالهدی...
) اگر تاکنون حرف صادقانه و به دردبخوری نزده ام، امیدوارم این دلگویه باری از دوش قلمم بردارد و این اعتراف بار دیگر راهگشا باشد... این متن را چه بسا اصلاح کنم؛ نه یکبار که بارها و در اصلاح هراسی نیست... به قول آن بزرگمرد که فرسنگها فاصله است بین من و او : هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد ؛ هرکه ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد...)
از این بیلبیلکای اعراب گذاری نداشتم و نگذاشتم معذرت...
- ۹۶/۰۲/۰۸