شکایتی است ز ابنای روزگار مرا...
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ
دیشب و دیشبش چشمم به دیوان هاتف افتاد. جناب ای فدای تو هم دل و هم جان... سیداحمدحسینی ملقب به هاتف اصفهانی شاعری اصالتا از دیار آذربایجان در دوره افشاریه و زندیه حدود قرن دوازده زیسته در اصفهان و متوفای قم... گمان میکردم اشعار او بیشتر صبغه عرفانی دارند و خود او نیز حتما در این حال و هوا صرفا سیر میکرده است: این سخن میشنیدم از اعضاء ، همه حتی الورید و الشریان / که یکی هست و هیچ نیست جز او ، وحده لا اله الا هو... ؛ اما غزلیاتش در یک کلمه باسلوق ( همان راحت الحلقوم خودمان) بودند؛ جای لافکادیو خالی... شعری روان آسان دلکش و پرمعنا و حافظ پسند و چون سعدی سهل ممتنع... خواندم و فهمیدم که شاعری چون او زبردست کجا توانم دید؛ اشعار عربی اصیل و باصلابتی هم دارد؛ یک قصیده هم در مدح امیرالمومنین گفته بود به ولای علی شاهکار... کاش میشد جمعی بود و میخواندم و میشنیدم و حیف که هیچ نیست نه اهل هست نه اهلیتی هست نه شخصیتی هست همه تصویر و ظاهر و سرگردانی و حیرت... : به گردون میرسد فریاد یا رب یا ربم شب ها ؛ چه شد یا رب در این شب ها غم تاثیر یا رب ها... و جالبی این است که تمام ابیات یک غزلش زیبا و روان است؛ یک دست ممتاز...البته چه بسا به من خیلی شیرین آمده باشد ولی نه حقیقتا کار کار خودش ه... : چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی ؛ که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی.... چرا من بخوانم خودتان بخوانید، دیوانش را بخرید و بخوانید و حظ کنید البته اگر اندک حوصله و ذوقی برایتان مانده و یا هست...
حسرتی هست تا به گور؛ به گمانم ...
حسرتی هست تا به گور؛ به گمانم ...
- ۹۶/۰۲/۱۲