مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

لحظه آخر

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

فکر میکنم گاهی بیشتر؛ آن لحظه آخری هر زمان که باشد، میخواهم با بدن نظیف و معطر مرا ببیند؛ شاید کتاب دلخواهم را به آخرین سطرش برسانم و آسوده و با لبخند کتاب را ببندم و روی میز بگذارم؛ پشت میز بنشینم ، قلم را بردارم و با خطی شکسته بر برگی کاهی آخرین غزلم را بسرایم و آنرا تقدیم کنم به همه کسانی که قلبشان برای دوست داشتن من به تپش آمده و حتی آنان که چشمانشان از دیدن من به تنگ آمده؛ میخواهم آخرین غزلم چشم روشنی باشد برای آنان که دوستشان دارم؛ میخواهم رفتنم بقای عمر با عزت و شادمان عزیزانم باشد؛ ... آنزمان زندگی را بدرود باید گفت که خورشید بر ایوان نشسته است و یک استکان چای قندپهلوی دشلمه لب سوز نوش جان میکند و باد به همراه شکوفه به آغوش تاروپود فرش میرود و عطر گل یاس در فضا طنین انداز است و قرآن بر طاقچه به دست عشق گشوده میشود: لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ، وز پی دیدن او دادن جان کار من است.....


شنیدم پیرزن آرزویش این بود که لحظه آخر، تنش به لطافت و معطری گل باشد و همینگونه هم شد...

پیرمرد به همراهانش گفته بود من رفیق نیمه راه شما هستم؛ همینگونه هم شد، شیخ از بیماری ناگهانی جان به در نبرد و از طواف کوی دوست به لقای او شتافت و در هفتمین شهر عشق مدفون شد...

و... یاایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه...

انگار مردن نیز ابهت داشت؛ باشکوه بود پر از رمز و معنا ...آن قدیم هر چه بود زندگانی نه بیگانه با مرگ بود و نه انسان غافل از مرگ و نه زندگانی آغشته از ترس زیستن مرگبار... ثانیه ها حرمت دارند لحظه ها ارزش دارند و لحظه آخر به معنای پایان نیست و فرار از لحظه ها مفهومی ندارد جز آنکه لحظه ها به استقبال ما خواهند آمد.... مابقی حرفها...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی