مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

فرار رو به جلو

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم؛ لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم

یاایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه


گاهی فکر میکنم خوب بودن استثناست؛ خوبی کردن از سادگی ه؛ پاک بودن از بیعرضگی ه...

میگفت: در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است / ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار...

میگوید: پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / شیوه ای میکند آن نرگس فتان که مپرس؛ حافظ


اولین بار از فونبال شنیدم؛ یک پاس تو عمق، یه فرار رو به جلو خوب و توی دروازه...

"ففرّوا الی الله انّی لکم منه نذیر مبین"...

والسلام‌ الی موعد آخر

..." بود آیا که در میکده ها بگشایند / گره از کار فروبسته ما بگشایند "...

بدینوسیله از خداوند منان میخواهم که در دل هر انکس که رنجیده و ناراحت کرده ام بیندازد که مرا ببخشاید؛ به هر که ظلم کرده ام از من درگذرد؛ در حق هرکسی کوتاهی کرده ام محبتش و بزرگی اش را از من دریغ نکند؛ و از حدا میخواهم‌ که به من قوتی دهد که جبران مافات کنم و از این پس اخلاق و منش مرا اصلاح کند... هرچند انسان شدن چه مشکل آدم شدن محال است...

خیلی دوست داشتم در اخلاق چون پیامبر باشم، سعی ام هم همیشه بر همین بوده است کم و بیش؛ اما انگار از من برنمی آید؛ البته که آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید؛ بحث تاسی و پیروی و تشبه و تقلید حتی المقدور است... از خودم مایوسم‌و به شدت ناامید؛ حالت عجیبی از تنفر نسبت به خودم احساس میکنم؛ گاهی فکر میکنم باید از همه از این دیار دور شوم تا بدی و تعفنم به کسی سرایت نکند؛ چون بمبی که از محل خطر دور میکنند؛ خیرم به هیچ کس نمیرسد؛ کاری از من برنمی آید؛ مستاصلم درمانده ام نمبدانم چه کنم؛ فکر میکنم از من بدتر وجود ندارد؛ از من بیعرضه تر و به دردنخورتر وجود ندارد؛ از این چندسال عمرم پشیمانم؛ هرآنچه کرده ام‌ و داده ام و حس کرده ام هدر و غیرواقعی؛ هم چنان منتظر یک اتفاق خوب و معجزه ام اما خودم اذعان دارم به بطلان این گمان و راسختر از این اعتقاد انگار در من وجود ندارد؛ اصلا نمیخواهم بنویسم و از نوشتن در اینجا هم ابا دارم و بدم‌می آید و کاری عبث میدانم؛ از همه قطع امید کرده ام؛ از خودم قطع امید کرده ام؛ حتی به خدا مشکوکم؛ از دست خدا ناراحتم؛ اما با این وجود هنوز انسانها را دوست دارم؛ میخواهم مثل دیگری باشم و با این وجود میخواهم مثل هیچ کسی نباشم؛ فکر میکنم‌کسی درکم نمیکند و وجود آزاردهنده ای دارم؛ سلام ها و محبت های دیگران هم از سر تخفیف و ترحم است نه علاقه و دوست داشتن و عزت... همه اینها را میگویم‌و بیشتر و میخواهم اینها این حرفها از من نباشد؛ من اعلام برائت میکنم؛ این حرفها نشان از ناراحتی است و من تک تک این جملات را تکذیب میکنم و اصولا خیلی مسخره و خنده دارند، چرا که من هنوز زنده ام، هنوز نفس میکشم و هنوز امیدوارم...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی