مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست...

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ

( متممش میشه هرکه؛ هرکه آقاجون، هرچه باباجون...) 

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست...

در جای دیگر: نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد، ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد و حرفهای دیگر...

انسانها دوگونه اند: یا به دنبال رسیدن به تخیلاتشان زندگی میکنند؛ تخیلاتشان جنبه آرزویی به خود میگرند و به گونه ای میشوند هدف و غایت و مراد... به هرطریق...

دوم گروهی که در تخیلاتشان مستغرقند؛ یعنی به واقع ذهن و فکرشان آنچیزی است که تخیل میکنند؛ معیار و سنجش امور و زندگی هم آن چیزی است که آنها فکر میکنند و گمانشان هم از واقعیت آن چیزی نیست که دیگران میگویند...

بحث اصالت عالم واقع و تخیل نیست؛ اصلا تعریف این دو چیست؟ مرزبندی این دو؟ چقدر در همند و باهمند؟........

اما گروه سوم؛ گروه سوم؟ بله؛ آنهایی که هم در تخیلات خودشان گمند و هم در جستجوی آرزوهای خیالی اند؛ یعنی هپروتی اند؟ هرچه میخواهی اسمشان را بگذار...

و اما گروه چهارم؛ گروه چهارم؟.... بله؛ گروه دهم صدم هزارم... به تو چه آخه؟ چرا دسته بندی میکنی؟ مگه عقل کلی، دانای همه چی دان مطلقی؟.... القصه چیزهای بامزه دیگر...

نمیدانم بعد چندسال بود که سرشب خوابیدم؛ بیحال و خسته؛ این حالت خماری خیلی دخلی به خستگی جسمانی و اینها هم ندارد؛ البته از ۴ و ۵ صبحش بیدار بودم؛ غیر از آن جستن از خواب نیمه بامداد دوباره قدری چرت یا کوتاه خوابی و بعد گرسنگی که بر من غالب شد؛ دیدم خودم هستم و خودم؛ زدم بیرون مگر نانی بخرم و چیزی و البته وسوسه چندپیراشکی؛.. قدری که خوردم باز به گونه بیهوش شدم؛ اما خوابهای متصل آشفته، انگار بقدر یه فیلم علمی تخیلی مطلب و محتوا پشت هر خواب است؛ چاره ای نیست اما؛ گاهی خواب تنها ملجا است، باید خودمان را به آن راه بزنیم....


این مزخرفاتی که مینویسند از کجا میاد؟ عشق و تنهایی و خیانت و بی محبتی و کوفت و درد و..؟ بابا زندگیتون رو بکنید؛ چه ذهنای خرابی دارید. اینقدر حرف خرابی و آشفته بزنید که حالتون آشفته تر هم بشه؛ از آنطرف ترانه های امروزی که اکثر قریب به اتفاقشان انگار دارند میزایند؛ بابا برو حالت رو درست کن روانپزشکی سفری،یه ذره هوا به کله ات بخوره اونوقت حالتون یه ذره جا اومد بیاین شعر بگید بخونید؛ میگه حال و روز امروزه اینه، اینه؟ چی بگم والا ولی ربطی نداره به حرف من... وقتی برای یه بچه پیش دبستانی هم بذارید اونم ناخودآگاه بی اختیار شکست ع ش ق ی میخوره...

کلا همه چی در هم و برهم شده؛ لااقل برای من اینگونه به نظر میاد... اخبار مربضند...

قطع و جزمی نیست؛ همینجوری گفتم... ولی امری درونی که هست، نیست؟ به گونه ای عجیب این روزها به روزگار و نفس های هر که حالش خوب است غبطه میخورم؛ حتی یک نفس یک نگاه حال خوب در این زندگی قیمتی است؛ قدر حال خوب رو کسی میدونه که گرفتاره و ... ایشالا حال خوبا و حال خوبی ها زیاد باشه برای همه، این دعا و آرزوی خوبی است... ایشالا من بمیرم اونا خوب باشن...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی