خاطر خطیر/کاتب دیوان کبیر ( با چاشنی خوشمزه و کاری فرزاد)
همین پیش پای شما رفتم بیرون چیزی بخرم؛ از شما چه پنهان دیدم بوی خوب درخت میاد، انگار در دومتری جنگلم و تصور درختان سبز و منظره فوق العاده قدری مدت دمم را طولانیتر کرد... ناگهان به خاطر خطیرم خطور کرد:
" عجیب بوی درخت می آمد؛ بوی درخت می آمد؛ درخت می آمد....
به چشماتون قسم به مرتضی علی با همین سبک میتونم یه کتاب شعر و چندتا دفتر بنویسم؛ اونم توپ، وضعم توپ... حالا بی شوخی بلا از چشماتون به دور، پای مقدساتم وسط نکشیم مگه همینطوری کتاب شعر نمیدن بیرون؟ مگه روند شاعر شدن همینطوری نیست؟ آخرشم با دراومدن چندتار موی سفید تو سبیل و چندبار اینطرف اونطرف شعر خوندن میشم استاد؛ یه انجمن شعری میزنمچندتا پای کار باحال و اهل حال یه خرده کله خراب رو جمع میکنم شد یه نشریه ای مطبوعه ای میزنیم دور هم و ...بعدم عکس قدی ام رو چاپ میکنن جوونا میان باهامعکس میگیرن امضاشون میکنم شعرام رو زیر عکسشون تو اینستا میذارن؛ اینطوری بزنم به تخته خوشگلترم میشن... خب شاید تنها فرقش اینه که من رفتم بیرون تخم مرغ بگیرم اون یکی شاعرخان رفته بوده خیار و گوجه بگیره؛ حال و هوای شاعرانگی آقا اینطوری ه، اینقدر قدرت و انبساط...آه از چیزای کوچیک چه مهملاتی میتوان طرف بست؛ اصلن شاعری یعنی نگاه نو، نگاه تازه به اتفاقات ساده؛ گاهی زاویه ای جدید و گاهی نمایی جدید که بعضا اغراق هم چاشنی شه...عشق هم در شعر قشنگتره؛ معشوق شعر جذابتر و بی نقصتره و همه چی تمومه و عاشق در شعر ساده تر و پاکتر و خوشدلتر و کاملتر و خلاصه عاشقتره......
بیا عاشقی را رعایت کنیم/ز یاران عاشق حکایت کنیم .. فرزاد بازم تبریک؛ قربونت برم...
- ۹۶/۰۴/۲۱