مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

خدانکنه، خدانکنه لحنمون جلو و پشت افراد تفاوت داشته باشه... یکی از چیزهایی که همیشه درباره خودم میترسیدم همین بوده؛ از خدا هم میخواستم همیشه با چنین افرادی هم روبرو نشم یا اگر میشم که ناگزیریم از برخورد با خصوصیات مختلف لااقل طرف مقابل خیلی ابرازاحساسات چندانی بهم نکنه، یعنی علقه ای ایجاد نشه که از یه طرف من احساس محبت و دین بهش داشته باشم و از طرف دیگه اون بنده خدا به زحمت بیفته در تخریب بیشتر و پشت حرف زدن و ...‌ حقیقتا خوب نیست غیبت کردن، واقعا زننده است و چقدر اذیت میشم وقتی در یه جمعی هستم که حرف زدنا و اشارات حاوی همین نگاه ما به دیگرانه... و امان از مسخره کردن، به خدا پناه باید برد... شوخی کردن هم آداب داره، زمان داره،... انسان است دیگر، یک شوخی که میکنی شاید جلوی تو احترامت رو هم نگاه داره، اما دل رنجه که میشه هیچ، این ناراحتی که رو که نمیگه هیچ، مجبور میشه یه جا دیگه تخلیه کنه... البته که باجنبه بودن هم خیلی مهم و باارزشه... درهرصورت.. اینقدر آه و ناله بر سر هم میکنیم که زیز خروارها تکرار این گرد و غبار عاقبت کوهی از ناراحتی و دلتنگی و ... دفن شویم... میگوید عصاره اخلاق این است: مرنج و مرنجان... و احساس میکنم ما هرچه بیشتر در این زندگی دچار این مطلب هستیم که بر دردها بیافزاییم و با کمال معذرت بر سر هم بشاشیم؛ این شاشیدن عین واقعیت و حقیقته وگرنه اگر کلمه معادل مودبانه ای بود جایگزین میکردم.... حرف بسیار است اما در عمل لنگیم... این حرفا از سر پند و نصیحت و آسودگی نیست بلکه دردودل ه؛ از سر درده؛ با که میتوان گفت، کسی نیست...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی