باور کنیم دلخوشی ها هم میترکند
بادکنک هرچه بیشتر باد شود، هر چه دست و پا بیشتر بخورد، هر چه زیر و زبر گردد و...، هرچه بالاتر هم بخواهد برود، بادکنک برای والیبال بازی کردن نیست؛ باور کنیم بادکنک هم نشین لحظات لطیف ماست، نکند با هیجان زودگذر ناگهانی مان فرصت شادمانه زیستن را از او و خودمان بگیریم؛... و آه حبابهای صابونی؛ آه! حبابهای زیبای کودکی، شما چه زود محو میشدید و ما دوباره میساختیمتان؛ شما را از دست نرفته میدانستیم یا فکرمیکردیم همیشه میتوان شما را داشت، اگر شما را درست کردیم بار دیگر نیز میتوانیم داشته باشیم؟ اندوه کجا و حافظه چندثانیه ای ما کجا.... آه! ای خانه های شنی، ای مکعبهای پلاستیکی، ای منچها مارپله ها فتح پرچم ها راز جنگل ها...! ما هزاران بار با شما آسوده و فارغ دل خوش بودیم و دل کنده از گذشته و آینده نفس کشیدیم و به پیروزی امیدوار بودیم... از چه بگویم؟ نه حوصله ای است و نه فرصتی.. بماند فعلا بافتنم.. شبهای سردتری در راه است...
- ۹۶/۰۷/۱۳