مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

ملال استیصال در ورطه نیستی انگاری

شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

آه خدا...خدا خدا خدا... من از این سکوت سنگین سخت بیزارم... به چه چیزم بنازم؛ به مال و مکنت و ثروت نداشته ام، به قد و هیکلم...که بالاخره یکی زیباست و یکی زشت چاره ای نیست حرفی هم نیست دست ما هم نیست؛ به اخلاق گندم، به بیعرضگی ام، بی هنری ام، تهی از دانش و حکمت بودنم، به دیانت و نور معنویت کج و معوجم.... خدا چه دارم؟ اگر تو هم ما را کشکت حساب نمیکنی پس چه کنیم؟ بگذار صریح و ساده بگویم انبوه خستگی ام را؛ چه فایده، نمیگویم... چرا بگویم؟ هر که دم از تنهایی میزند و مینویسد، دم از درد میزند و روده درازی میکند، دم از پاییز و عاشقانه هایش میزند و مینالد.... این ها گفتنی نیست دم زدنی نیست...هیچ چیز به فهم درنیاید... ما محاصره شده ایم در انبوه خیالات و اوهام و بافتن ها و تظاهرها... همه به طرفه العینی باد میکند و میترکد... خدا! خدا خدا... تا کی بگویم، یکباره تو نخواسته و نشنیده بگو و بشنو... چیزی ندارم جز همین جمله مبتذل: دوستت دارم؛... میشود هرچه دوست تر دارمت از خودم متنفرتر شوم؟... تو هم نشنیده بگیر و به ریش ما بخند ای خواننده منفعل... اگر ابتلائاتی نبود هیچ لازم هم نبود که این مزخرفات مشوش را اینجا بازگو کنم... آری تو هم مرا نادیده بگیر و بگذر.... که جز ملال نصیبی نمیبرید از من... کاش آشی بود که من کشک به دردی میخوردم...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی