...وقتی همه دیواریم... امید رهایی هست؟!
خیلی مسخره است اینکه تو میخواهی از یکسری مسایل فرار کنی و به دور باشی و دقیقا خانواده نزدیکان دوستان و در کل جامعه تو را به سمت و سویی سوق میدهند که نباید؛ اصلن تو نیستی، قرار نیست باشی، فرد اصلن به هیچ گرفته میشود، همه باید یکجور شویم، تظاهر رمز وحدت ماست... تو میخواهی از جوزدگی به دور باشی، منطقی باشی، عقلانی و روی حساب و کتاب خودت عمل کنی، مشورت میگیری، راهنمایی میخواهی و چه میشود؟ میگویند بیا جلو عزیز من! پر و بالت را اول ببند بعد هر چه ما میگوییم عمل کن.. چاره چیست؟ آیندهای موهوم، ساخته در خیالات، خودشان و خودمان هم میدانیم اینطور نمیشود.. حداقل خیالپردازی تو پر از رنگ است و نقش، وصل به وجود توست، اما اینها چه میخواهند؟! دسته گلی را به تو میدهند که به آب است، ریشه در خاک ندارد، و توی بدبخت بیچاره دیر یا زود خواهی فهمید که خودت را به جریان تند آب سپردهای بیآنکه بفهمی به آب افتادهای و به کدام سو خواهد رفت، این آبی که بدجور برایمان گلآلود کردهاند... آه، خدای من! خدای جرجیس...
- ۹۶/۰۹/۲۴