غم تنهایی
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی... و امروز خیلی بهتر میتوانم بفهمم دردکشیدن چیست سکوت کردن چیست تنهایی چیست بهای این زندگی چیست اخلاقی بودن چقدر سخت است متواضع بودن چقدر سخت است از خود گذشتن چقدر سخت است... و معمولی بودن و آسوده بودن چقدر چیز خواستنیای میتواند باشد، گاهی... آسودگی دیگران را که میبینم و راحتیشان را از ناراحتی خودم شرمنده میشوم... چه راحتید و چه فارغید و با این وجود مینالید.. برای چه مینالید؟ من که پیشتر اهل ناله کردن نبودم، شاید امروز اینگونه شدهام و این هم ببشتر برای تخلی است وگرنه من نمیخواهم سر ناسازگاری با زندگی و نارضایتی داشته باشم و گله و شکایت و ناشکری کنم؛ یعنی حقش را هم ندارم... شاید کس دیگری هم به من همین حرف بزند... ولی حقیقتا چه چیزها که نویسندهها نمینویسند و مردم نمیگویند.. همه از زیر سر شاعران برمیخیزد این فتنهها... اما من به ناراحتی دیگران بیشتر از ناراحتی خودم ناراحت میشوم و گاهی به خوشحالیشان... نمیشود.. ولی نسبت به ناراحتی و شادی عزیزانم... البته شاید هر انسانی از بیرون بهتر بفهمد،.. شایستگی قدردان و شکرگزاربودن یک نعمت را... همیشه از حسد گریزان بود.. حسد، بنمایهاش کبر هست.. اینکه من شایستگی آن نعمت را دارم چرا او دارد؟ او نباید داشته باشد حتی اگر به من چیزی نرسد... اما غبطه خوردن وجودش تواضع است و رضایت به دیدن رضایتمندی و موفقیت و نعمت دیگری.. تواضع یعنی اینکه ای کاش من هم درمرتبهای باشم یا قرار بگیرم که دارای هم چنین موقعیت و مزیتی شوم...
ای کاش من هم میتوانستم بیاعتنا باشم، بزرگ باشم، ...
- ۹۶/۱۰/۱۰