عشق و عاطفت
دارم امید عاطفتی از جناب دوست.... شبیه به این آن غزل حافظ است که میگوید در ابتدای امر: سر ارادات ما و آستان حضرت دوست، که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست...
اما یک کلمه لطیفی و زیبایی در این مصراع هست؛ عاطفت. یکجای دیگر هم عاطفت به کار رفته است مثل اینکه میگوید: صنمی لشکریم غارت دین کرد و برفت، آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم... عاطفت شاه، یعنی این مرتبه و مقامشاهانه است که عنایتش به بنده و چاکرش عاطفت و لطف بزرگی است...
معنای سرراستش میشه محبت و مهربانی، ولی نه هر محبت و مهربانیای؛ این محبت فرق میکند. او که مورد محبت قرار میگیرد با تمام وجود احساس نیاز و اشتیاق دارد به محبت آن شخص... و آن عزیز از سر تفضل و بزرگواری و کرامت و این درخواستی که میبیند از شخص محب خودش، او را مورد عنایت و ملاطفت قرار میدهد... بسیار کلمه شیرینی است... و این امید آنجایی است که مقرون به واقعیت هم باشد؛ یعنی دور از انتظار نیست که آن عزیز بالاخره گوشهچشمی هم به سوی عاشق خود بیاندازد و به جهت عشق و ارادتی که به محضرش دارد مورد ملاطفت و معاطفه و مهر قرار دهد.... آن بیت حافظ که میگوید: سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک (یا چه شد)؛ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود... این هم جای بحث دارد که در اینجا باز نمیکنم، ولی به نظرم میرسد و تصور میکنم که این معشوق داستانش با آن معشوق دارم امید عاطفتی، تفاوتهایی دارد... البته شاید آن عاطفه هم به جهت درخواست و نیاز و اشتیاق معشوق به عاشق باشد و امید هم محل پیدا میکند ولیکن عبارت جناب دوست و نوع چینش کلمات و مصراع بعد که میگوید کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست و در نهایت حسی که به من خواننده میدهد، به من میگوید این معشوق را مرتبتی والاتر است... ماجرا فقط عاطفه نیست، چه اینکه شاید یک نفر بگوید انسان محتمل است نسبت به خیلیها نیاز داشته باشد و به مهرشان محتاج و مشتاق و به لطفشان امیدوار و لیکن معشوق و محبوب علیالاطلاق او آنطور که جانش را هم بخواهد برایشان فدا کند نباشند؛ یا حتی اگر حاضر به جانبازی هم باشد در ساحت عشقبازی به معنای ادبی با آنها نیست... الحاصل من گمان میکنم در کلمه عاطفه یک عشق درونی و زلال و خالص مخفی است که در ظاهر با احترام و ارادت و امید به ظهور میرسد و این میتواند از کاملترین و خالصترین و بهترین عشقها باشد...
- ۹۶/۱۰/۱۸