عشق و عاطفت ۲
گفتم به روز دیگری موکول نکنم آنچه از قلم افتاد، هرچند خستهام... میگوید چه نیازی به این همه آسمان و ریسمان بافتن؟ هان! واقعا چه نیازی است؟ میگویم زندگی همین است؛ تو باید تکههای مختلف را بفهمی و بگیری و بهم وصل کنی. اما فهم، بی فهمیدن و نگریستن که نمیشود. ذات این زندگی این است و لذت واقعی هم در پی پیداکردن تکههای درست و زیبا برای ساختن یک منظره فوق العاده و تماشایی است. تو تماشایی شو، به اندیشهات فرصت رهایی بده، لحظههایت را بکر نگهدار، زندگی به بهترین شکل خودش درمیآید... الحاصل حرف زیاد است و حوصله اندک... بیان این مطلب خالی از لطف نبود؛ پرداختن به مصراع بعد که میگویم کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست... خب سوال پیش میآید: شمایی که میگویید این دوست همان معشوق است و طلب معاطفه سرشار از عشق راستین جوشان که دارد و به وضوح ابراز میشود بی کم و کاست و خالص و خلص، خب پس کردم جنایتی از کجا میآید؟ دوحالت است؛ یا این جنایت متوجه خود آن معشوق است و یا نیست. جدا از احتساب اینکه جنایت چه معنای تخریبیای میتواند داشته باشد. اگر این جنایت متوجه معشوق است خب این چه عاشق وقیحی است که درابتدا میآید و طلب توجه و مهر از معشوق میکند و بعد انگار که به خاطرش آمده میگوید تازه آن جنایت هم امید دارم او ببخشاید... اگر هم که جنایت به شخص دیگری است، پس این معشوق چه کاره است که حالا بخواهد عفو بکند یا نکند؟.... بعد این سوال شاید جرقهای معطوف به معلومات پیشین بزند در ذهن که آهان، پس این دوست که بیان شده یا پادشاهی مورد نظر است و یا حضرت قادر متعال پروردگار علیم... چرا که در مقیاس زمینی تنها پادشاه است که میتوانست نسبت به جرم مردم سرزمینش و زیردستانش مجازات تعیین کند و خود این مجازات را اجرا کند. حال اگر جرم حیثیت خصوصی داشت بگونهای مصالحه کند بین شخص زیاندیده و دزد و از خزانه پر از فضه و ذهبش کیسه دینار و درهمی به مجنیعلیه بدهد که از گناه مجرم بگذرد و حتی چشمپوشی کند و از گناه مجرم بگذرد و یا درحالتی دستش هم با دزد راهزن در یک کاسه باشد و درصدی از غنایم را مال خود کند. یک فردی که خانهاش را دزد میزد چه میکرد؟ یا دزد را میشناخت و یا نه. به محکمه میرفت و میگفت چه نشستهاید که خانهام را دزد برد. ایهاالناس به دادم برسید من آن دزد را پیدا کنم و پیش قاضی و حاکم ببرم... منظور آنکه این محکمه و پادشاه بنابر طریق اولی قدرت رسیدگی به مظالم را داشت....... من اصلا وقتم را بیش از این تلف این قصهبافیها نخواهم کرد، یک بیت از من بشنو و ادامه ماجرا: یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض، پادشاهی کامران بود از گدایی (گدایان) عار داشت...یار را پادشاهی میداند و خود را بنده کوچک او... میگوید ما که او را میخواهیم و میطلبیم چون او شایسته خواستن است، رابطه معکوس صادق نیست چون عیار ما یکی نیست... میخواهی به معنای تواضع بگیر، ولی تواضع چیزی است که از بیرون دیگران میبینند و مینماید، حرف عاشق از سر دودوتا چارتا نیست و نه حتی از روی اراده و آگاهی و تفکر به کنه مطلب. او با تمام وجود عشق میورزد و این ذات دوستداشتن مفرط است که حتی خود فرد هم بیاختیار و اراده نمیداند چه میکند و چرا اینگونه میخواهد... پس شما میخواهی مصداق این بیت را پادشاه بگیر، ولی کجسلیقگی است عزیز من... این نکته هم قابل اعتناست که اصولا زبان هنر، میخواهد شعر باشد یا سینما، زبان اغراق است.. چرا که شور احساسات فوران میکند و از جهت دیگر برای تاثیرگذاری هرچه بیشتر بتوان روان مخاطب، خواننده و بیننده را قلقلک داد، ما به وصول نتیجه و بارورشدن روح معنای اثر در مخاطب نزدیکتر شدهایم...
پادشاه تاج و تخت را چه کار به حریم والای عشق که درگه بسی بالاتر از عقل است، کسی آن آستان بوسد و اهل دل شود که جان در آستین دارد...
اما بحث دیگر درباب جنایت.. عاشق همیشه خودش را دربرابر معشوقش مسئول میداند حتی اگر واقف باشد که معشوق را بدو هیچ نیازی نیست.. اما به نوعی میخواهد برطرف کننده نیازها و حاجات و حتی هموم معشوق خودش باشد و حتی حاضر است دست به کاری بزند که از خود کم کند و بر معشوق اضافه کند حتی اگر این سبب همدم شدن با معشوق نشود چه بسا بر فاصله بیفزاید... عاشق صحت معشوقش را میخواهد، کمال معشوقش را میخواهد... بدین سبب رفنار عاشق نسبت به معشوق قاعده خاص خودش را دارد که به صورت طبیعی قابل فهم نیست. او گاه خود را سرزنش میکند به جهت کارهایی که نکرده است برای معشوق و این را ظلم به معشوقش میداند. او گاه خودش را تخطئه میکند که من چه کردم؟ میتوانستم مثمر ثمر باشم میتوانستم کاری بکنم و نکردهام؟ حتی اگر میگوید ظلمت نفسی آنهنگام است که عنایتی از معشوق به او رسیده و یا سعادت داستان قرین لطف معشوق است و خودش را جز معشوق نمیبیند و نمیخواهد و برای خودش قدر و منزلت آن مقداری قایل است که در جهت خدمت به معشوق و نزدیکی به او میگذرد و صرف شده است... باری؛...
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او، گرچه پریوش است ولیکن فرشتهخوست
میگوید: بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم؛ یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت...
ادامه داستان برای بعد، والسلام.
- ۹۶/۱۰/۱۹