خواب تار
دیشب، در اصل دیروز صبح یه خوابی دیدم. خواب دیدم یه تار دستمه، این تار اولش کوچیک بود و چوپش متحرک بود، نمیدونم یه طوری بود که وقتی از دوطرف میکشیدم بزرگ میشد. یه حس خیلی خوبی داشتم تو خواب. تا حالا در عالم واقعیت تار نگرفتم دستم ولی خیلی جالب بود چون انگار یه جوری بودم که مسلطم بر تار زدن. در خانه بودم و فضا هم نیمه روشن بودم. همینکه دست میبردم به سمت سیم یه صدای خوبی خارج میشد انگار که یه نغمه زیباست که یه تارزن حرفهای داره میزنه. طولی نکشید ولی خیلی روح داشت اینقدری که وقتی الان هم دارم میگم ازش از اون حسه هنوز به چشمان وجودم مونده... فقط یه اشکالی پیدا میشد. نمیدونم تار اشکال پیدا میکرد باز میشد نمیدونم من که حرفهای نیستم تو این مسایل که چه جوری ساختار تار ولی شاید به فهم خودم که تو خواب هم تجلی پیدا کرد این بود که ناکوک میشد و من سعی میکنم دوباره کوکش کنم و با یه دقت و اهتمامی میخواستم درست بشه که بتونم یک دل سیر تار بزنم ولی آخر هم نشد انگار و حسرتش به دلم موند.. البته یه سروصداها و حرفهای اندکی هم میشنیدم که بعضا از خانواده هم بود که داره چیکار میکنه این پسر؟ .. ولی دوام نداشت، شاید اگر همدمی بود تو خواب تار هم خراب نمیشد ولی خودم بودم و خودم که باید ساز باحال خودم رو کوک میکردم و روحم رو میزان... کاش خوابم اینقدر واضح میشد که فقط یه تصویر مات و تار از هیجان شورانگیز روحم نبود...
یعنی الآن کیا بیدارن؟ مهتاب خانوم هم بیداره؟.... شاید...
- ۹۶/۱۰/۲۰