گشادهرویی طوفان در انزوا
یه کاری بکن... این تن بمیره از اون تن بمیرهها نیستا، یه کاری بکن.. هرچه میخواهی بکن اما یه کاری بکن.. تمام شد آن دوران سکوت و صبر، امشب یه نم رو شد که اگر ادامه میداشت کار به جای باریک هم میتونست بکشه... بعدد حروفی که زاییدم و بزرگ کردم تا در جامهی شعر معنا بگیرند میخواهم گریه بکنم.. به چه کسی میتوان گفت؟ این کم دردی نیست عزیزان من، این درد انسانیته، این درد تنهایی است، این درد مظلومیت کلمه است. چندباراین نکته رو گوشزد کنم تا باورتان شود؟ چگونه باید جمع کرد؟ جمع و جور کرد آشتفتگی را و رو به تعالی قدم گذاشت؟ خب، اینها یتیمند، این شعرهای نصف و نیمهی من یتیمند از نظر احساس، بزرگی باید کرد، اما چگونه؟ آقایان خانمها این ابیات را میخواهم به سرمنزل مقصود برسانم، میخواهم وارد دورهی نوینی از تکامل تنهایی شوم، باید دست بجنبانم... گمان نمیکردم اینقدر سنگین باشند و اینقدر سرسنگینی شود با من... خدا را شاهد میگیرم در قبال یک حرکت کوچک چنان محشری برپا میکنند که تن انسان در زیر چنار هم میلرزد چه برسد به کفنپوشان مصلحتاندیش... اگر طوفان قرار بود همیشگی باشد، خب یک چیز معمول و مرسومی بود یک موضوع طبیعی غیرقابل تشکیکی میشد؛... اما طوفان نه بدانجهت که ناگهانی و غیرمترقبه است، طوفان است؛ نه بدانجهت که با زندگی ما آشنا نیست، ما بدان عادت نداریم طوفان است؛ طوفان از آنجهت طوفان است که همه چیز را با آمدنش به قبل و بعدی تقسیم میکند... و این مهمترین شباهت طوفان با آن است... القصه موقف گرهگشایی و گلهکردن و شرح کردن و شرحه شرحه شدن نیست... دعا کنید به حالم که فرزندانم یتیمند و مستضعف و چارهای نیست برای بزرگ کردنشان و نمیدانم چرا ولی قسمتشان از این دنیا گوشهگیری و انزوا بوده است و آستین به دندان گرفتن و نخواستن نه به جهت آنکه جامه بر قامتشان گشاد است که جامهیشان تنگ است به دندان میکشند تا کشیده شود... میدانم کسی نمیفهمد چه میگویم ولی بیپرده حرف زدن لازم نیست...
- ۹۷/۰۵/۰۲