من تو او چه صیغهای است؟!
و هرروز که گذشت به خودتان حق دادید، تنها به خودتان حق دادید که من کار درست را کردم، کار درست همین بود که کردم، جز این درست نبود، حق با من بود، او آنها گزافه میگفتند و فکر میکردند، اصلن آنها عالمشان جداست انگار، من بر سریر ملکوت و فرزانگیام، من درست میگویم، صورتک من باب میل من شکل دیگری است نوع دیگری است، رنگ چشم من لطف دیگری دارد... به خودتان حق دادید چون جز خودتان را نمیدیدید.. برای دیگران اظهار ترحم و تاسف کردید ولی اندکی قدمهایتان را به راه مهر به رنجه نینداختید؛ تاسف شما بخاطر خودبرتربینیتان بود و حیف گفتنتان از اینکه چرا من در میان شمایان که تا بلندای شخصیت و مناعت طبع من فاصله دارید قرار گرفتهام... حق را بخودتان دادید و نسبت به دشنامهایی که دادید و بیمهریهایی که کردید احساس افتخار نمودید، هرروز که گذشت بیشتر، چون برای بقا در مهلکهای که روز به روز جداییها در آن بیشتر میشود و انسانهای کنار دستتان دورتر و دورتر، بایست بت خودشیفتگیتان را بزرگ میکردید و این دلیلی ندارد جز غرور و غرور دلیلی ندارد جز جهل و جهل از ترس میآید...
- ۹۷/۰۵/۰۶