پادکست آدمندیده
میگفت امیلی برونته که امروز از قضا زادروزشه، در سیسالگی یعنی درست نقطهای که انسان تازه میفهمد تا حدودی که زندگی چیست به مرض ذاتالریه فوت کرد... ولی یک انسان مانا بودنش به عدد سالهایی که زیست میکند نیست...
...
و امروز روز بزرگداشت یک بزرگمرد هم هست؛ شیخ اشراق.. او هم سنی نکرد و در جوانی به حالت فجیعی کشته شد...
...
یک پادکست سیدقیقهای، دورهکردن یک آهنگ برای ۶۰ بار و گوش دادن چه و چه برای چقدر، بلکه خوابت ببرد اما تا نهایت نعشگی هم میروی و هنوز با سردردی که در سمت چپ مغزت در کوچهپسکوچههای نرونها میدود، بیداری.. هوشیاری و چیزهای آشفته و درهم جلوی چشمانت نمایان میشود و فکرهایی در استوای سینهات میجهد و برق لبخند و گریهی در خاطره پسمانده از لبهی حوض قلبت به پرواز درمیآید... این شاید فاجعه باشد شاید هم واقعهای عجیب ولی برای تو غریب، نه...
...
اما میخواستم بگویم دوستیهای دخترانه با دوستیهای پسرانه از زمین تا آسمان تفاوت دارد.. چه در منطق و چه در احساس......
...
نمیدانم ولی چندوقتی است از حالت تعجب و حیرت به وحشت افتادهام؛ از دیدن هر انسان کوچک و بزرگ و پیر و جوان و زن و مرد.. چه کسانیاند که من نمیشناسمشان، قیافههایشان، فکرشان، کارشان، دوستان و خانوادهیشان و وطنشان چگونه است، چیست، کیانند و کجاست؟.. چه میدانند از دنیا؟ چقدر عمر کردهاند و میکنند؟ عجیب است عجیب است... و من در میانهی این شلوغی کجایم؟.. شما حیرت نمیکنید از این همه شکل و رنگ و کثرت و وحدت؟!...
...
فکر میکنم فکر، شعر میخوانم شعر، کتاب میخوانم کتاب، فیلم میبینم فیلم، مینویسم گوش میدهم میبینم، تا بلکه یادم برود که هستم... پس چرا من نمیتوانم کاری بکنم؟ چرا همین مصطفی میمانم؟ چرا تغییری در خود نمیبینم؟ چرا بیتفاوت نیستم، چرا دچارم، چرا آشفتهام، چرا عوض نمیشوم؟... میخواهم خودم را فراموش کنم اما نمیتوانم. میخواهم اسمم چیز دیگری باشد، جور دیگری بشوم، گذشته را دوباره از نو تصویر کنم و آینده را از اکنون بخواهم، اما نمیشود... تفاوت من با تو در چیست؟ من چه کردم که او نکرده است؟ آنها چه خواستهاند که توانستهاند؟ شما هنوز همانید که بودهاید؟ ....
- ۹۷/۰۵/۰۸