مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

نجوا با شایسته‌ترین تنها

چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ب.ظ


خدایا! اگر نمیخرندم، تو مرا بخر و اگر نمیبینندم، تو مرا ببین و اگر نمیشنوندم، تو مرا بشنو.. اگر جاهلم، ضعیفم تو مرا کفایت کن و عزت بده و اگر به دردنخور و بیعرضه‌ام تو مرا به راه بیاور و توان بده... خدایا! شرمم می‌آید از اینکه خود را بنده‌ی تو بخوانم؛ شرمنده‌ از خلقت، شرمنده از تو و شرمنده از خودم. این بار سنگین خستگی را چگونه تحمل کنم و از فشار پلیدی چگونه جان سالم به در ببرم... خدایا! میبینی؟ که در این بحر مواج که هر آن جسد غرقه به تاریکی و خون مرا به این سو و آنسو میکشد، تخته پاره‌ای نمی‌یابم؟ خدایا! رشحه‌ای از خورشید محبتت ارزانی کن آنچنان که از ماسوی بی‌نیاز شوم... خدایا! درمانده‌تر از من و بدتر از من کسی را میشناسی؟ و مگر بزرگتر و کریمتر از تو کسی هست؟!.... در مدرسه که بودم، مشاورمان دوگروه را بیشتر التفات داشت: یک آنان که رتبه‌های اول دوره بودند و دو آنان که در انتهای صف نمره بودند... این افتخار بر ما رقم نمیخورد که مورد التفات قرار بگیریم... خدایا مگذار مرا! من از خوبان نیستم، از آنانکه سرشار از دیدنت سرمست هستند و نه بگونه‌ای هستم که تو مشتاق به بازگشتم به سمت خود باشی. خدایا من بدم، یک بد متوسط که حتی در بدبودن هم اقبالی نداشته‌ام... خدایا بدبخت‌تر از من چه کسی میتواند باشد؟ از همه جا رانده و از همه چیز مانده.. میخواهم چشم طمعم را از این دنیا ببرم و به گوشه‌ای بخزم. تو خود میدانی که دلتنگم، سخت دلتنگم و آشفته... انزوا را میخواهم، شاید لذت مصاحبتت را به من چشاندی.‌ من در جمع آنچنان نیستم که باید باشم. من جسور نیستم، من نمیخواهم شرم به کسی برسد و میدانم که میرسد، من نمیخواهم کسی را به زحمت بیندازم که می‌اندازم... محبتی نمیخواهم، هیچ نمیخواهم، تنها آغوشی برای گریه میخواهم و چشمی از روشنی نمناک و لبانی که در پس شنیدن هر کلمه‌ی من لبریز از مهر میشود و در سکوت میلرزد...... خدایا تنهایم مگذار، کمکم کن، یاری‌ام بده، اصلاحم کن، قوتم بده... چه تفاوت میکند که در این لحظه چند نفر با تو حرف میزنند، چه فرق میکند برای تو؟ اما من جز تو کسی را ندارم، پس اگرم تو هم برانی سر بیکسی سلامت؟ نه، وقتی تو مرا رد کنی دیگر اثری از من نخواهد ماند و تو چنین کاری نخواهی کرد چون از فضل و بزرگواری‌ات به دور است که سائلی را راه دهی و شرمندگی و حیرتش را ببینی و با ذلت و خفت او را پس زنی... پس اگر میشنوی نشان بده به قلبم قیامت آهی را که تو فرامیخوانی... خدایا! تنها تو را میخوانم، رهایم مکن ای شایسته‌ترین تنها...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی