معمولیها
ما معمولیها بعد از مرگمان فراموش میشویم، این، خصوصیّت بارز همهی ماست... تفاوت تنها در مدت زمانی است که طول میکشد تا عارضهی فراموش حادث و کامل شود... خانوادهیمان، فرزندانمان، دوستان و دشمنانمان همگی میدانند که رفتنی هستیم و فانی هستیم و هستند... اینکه چرا نمیخواهند سر به تنمان باشد یا آب خوش از گلویمان پایین برود و یا اینکه چرا رنجمان میدهند، چون این زندگی فانی تنها چیزی است که ما داریم و مسابقهای است که روزی به پایان میرسد... پس چه بهتر که در اینجا فراموش شویم، قبل از آنکه دستمان دیگر به چیزی نرسد، بعد از مرگ... بگذار حادثه درست در وسط زندگی اتفاق بیفتد، حال که قلبمان میتپد و پلکمان میپرد و بینیمان میخارد و سنگریزه در کفشمان میرود... آنوقت که ما نه اینجا هستیم و نه نیستیم، وقتی هستی و نیستی یکی میشود، فراموشی سختتر و دهشتناکتر میشود... ما تا فراموش نشویم پرده از برابر چشمانمان کنار نمیرود.. بگذار در اینجا از نادیدهگرفتهشدن دلمان بشکند قبل از آنکه آنجا با دیدن بیتفاوتیشان...
با روح و جان به سمت فراموشی بدوید، ای معمولیها...
- ۹۷/۰۵/۱۲