قتل فجیع یک موذی در ساعت بیست و سه، با یک نخ سیگار در دست
خب ساعت یازده هم قشنگه، کی گفت قشنگ نیست؟ ...
آقا نقد این حرفا نیستا، اینکه اعتقاد دارم بهش یا نه، دوستش دارم یا نه، حال میکنم باهاش یا نه؛ ولی وقتی اختیارش رو ندارم وقتی نمیتونم یه دقیقه باهاش باشم، این استبداد نیست؟! آخه یه نخ سیگار که باهاش دودقیقه حال کنم، توهم بزنم خبریه مثلا، عشق کنم تو اون تاریکی شب، دوست داشته باشم یه ذره بهتر نفسم رو تو سینه حبس کنه، به کجا ضربه میزنه، حال کی رو بد میکنه؟ اختیار یه نخ رو هم ندارم؟ خوبه والا... اگر این استبداد نیست پس چیه؟ همین کوچولوها، یه ذره نمیشهها و نکنهها باعث میشه ما راحتتر کنار بیایم با اون نکنای اصلی و گندهی رو سرمون، در جامعه....
...
وارد مغازه شدم. مشغول حساب بودم دیدم یه صدای جیلیز بلند شد. جیلیز جیلیز ویلیز.. برگشتم دنبال صدا، دیدم روی یخچال گوشهی مغازه از این حشرهکش برقیهاست. ولی دقت کردم روش چیزی ندیدم. باز برگشتم بگردم دنبال صدا ولی فهمیدم مبدا همون حشرهکش است... یه مگس هی میخورد به این تارها جیلیز ویلیز، نمیتونست هم رها کنه خودش رو، داشت بال و پر میزد. یاد این عکسهای ایکس ری افتادم که آدمها استخوان و اسکلت بدنشون معلوم میشه.. آخرشم به فنا رفت... با خودم گفتم یه مگس ضعیف رو اینقدر بیرحمانه حاضریم بکشیم، واقعا روی روحمون تاثیر نمیذاره؟ بله، میگن اقتل الموذی قبل ان یوذی، ولی اینقدر فجیع؟!! این، ضعیفکشی نیست؟!
- ۹۷/۰۵/۱۹