مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

بازی نگاههای منقطع

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ب.ظ


از وقتی اونروز اشتباهی به جای یه کافه دیگه وارد یه کافه دیگه شدم و دیدم یکی از بچه‌های سال پایینی که شاید به نظر من تیپ و قیافه‌ی چندانی ندارد و احتمال میدهم تهرانی هم نباشد، احتمالا با یکی از همکلاسی‌هایش، نشسته و فلان، تازه فهمیدم یا بهتر فهمیدم ماجرا از چه قرار است و من کجا ایستاده‌ام و دیگرانی کجا... من کسی را نمیشناسم، پس تا آنجا که میشود باید از همه دوری کنم... خودم را هم نمیشناسم و با دیدن دیگران این موضوع را میفهمم و متعجب میشوم و حالم بد میشود؛ پس باید دوری کنم باید دوری کنم باید دوری کنم و کار خودم را حواله به خدا میکنم، هرآنچه خواستی بکن و هرآنچه خواستی مقدر کن و هر آنچه خواستی ما را مبتلا کن، این گریبان من و دهانی که دم نخواهد زد... شاید گمان کنید که اون موضوع بدان کوچکی را چرا اینقدر بزرگ میکنی و اصلن چه ربطی به ادامه‌ی مطلب دارد، اگر کسی بفهمد که من چه میگویم که میفهمد و اگر هم نقطه‌ی ابهامی باشد یعنی در موقعیت من نیست و حال و روز مرا درک نمیکند و گذشته‌ی مرا نمیداند و آینده‌ی مرا از جبین گذشته‌ام نمیتواند بخواند و ... و همین اتفاقات کوچک و همین نگاه‌های منقطع و همین جملات کوتاه آتش به جان انسان میزند.. اگر تنها دعایتان این باشد کفایت میکند که خدایا مرا گرفتار هیچ گرفتاری‌ای نکن؛ گرفتار در شعر ماجرایش جداست، اینجا زندگی است و قضیه دودوتاچهارتای معمولی نیست بلکه معادله‌ی چندمجهولی است... بازی بازی ما انسانهاست و خدا بگمان بیش از آنکه بخواهد دست به بازی ببرد تنها نظاره‌گر است.. پس اراده‌ی خداوند مشخص و مقدر است و قواعد بازی معلوم و این ما هستیم که دانسته و نادانسته و خواسته و ناخواسته بازی میکنیم، بازی میدهیم و به بازی‌مان میگیرند...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی