مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

چشم‌انتظار آمدنش

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ب.ظ

میبینی آنکس که دوستش داری، به تو نیازی ندارد و به یاد تو نیست و محبّت تو انگار ذره‌ای برایش اهمیّت نداشته است... درحالیکه میبینی میتوانستی وضع را بگونه‌ای دیگر رقم بزنی و یا تقدیر جور دیگری باشد و بشود حال و احوال و اوضاعت، حداقل مانند تمام اینهایی که با همند، مهربان و صمیمی حتی اگر عادی و معمولی..‌ و فرق تو جدا از بی‌دست و پا بودن و عدم همراهی بخت، غیرعادی بودن احساست به او بوده است،.. شاید باید به او نمیگفتی دوستش داری. آیا میتوانستی و میشد؟ گمان نمیکنم... از صبر تو ظفر برنیامد و جز شماتت و سرزنش و نصیحت و بی‌احساسی نصیبت نشد.. و تفو بر تو روزگار که مرا در گرفتاری درآورده‌ای و میگویی فراموش کن؛ چه چیز را فراموش کنم؟! حال را؟ گذشته‌ای را که جزوی از من است، با من است و از من رد نشده است؟!... تو چه کسی میتوانستی باشی و در آستانه‌ی فصلی جدید از عمرت در کجا ایستاده‌ای؟!... مرگ؛ تنها دلخوشی‌ای که مانده است و من به آمدنش با تمام وجود امیدوار و چشم‌انتظارم...


آهنگ: من و بارون؛ جهانبخش/صادقی

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی