تراژیکترین ادراک
به نقطه جداشدن سیب از درخت رسیدهام؛ به نقطه جداشدن قطره باران از ابر؛ به نقطه جداشدن اشک از چشم رسیدهام و به نقطه جداشدن باد از معده تا همهی این حسّ عاشقانه را با یک ویژگی جسمانی انسانی بدل به تراژیکترین کمدی کند... و بدبختانه باید بدانی که هر آنچه روح میطلبد و قلب تو بدان مشتاق است، اگر ذیل نفسانیّت تو و اهمیّت جسم تو قرار گیرد، مذبوح و منکوب است... تا زمام جسمت را به دست نگیری، احساس خوب کلمات ناتمام خواهد ماند و پرواز روح به تاخیر خواهد افتاد و قلب تو به شکل صنوبری یک تکه گوشت محدود خواهد ماند... تا طعم رهایی و لمس آسمان را نچشی، کلمات به تو وفا نخواهند کرد و سیب و باران و دیدن تو را متلذّذ از دوست داشتن نمیکنند... قرین خیال باش تا ظواهر را درنوردی و همراه مهربانی باش تا زمختی خشن صداها را پشت سر بگذرانی تا به واقع در جشن به هم آمیختن خنده و مستانگی کلمات راه یابی؛ آنهنگام در لحظه بوسهی دو ابر، لغزش نفسهایشان را خواهی دید و خیس از اشک عشق سراپا باران خواهی بود و ترانه... تو را به حضور میطلبند اگر ذهنت تو را در پستی و بلندی مادّگی واجها متوقف نسازد و خواهش جسمانیات حیات شاعرانگی تو را ابتر نسازد و بدان اگر دریافتی که همه زیبایی عالم دقیقا همان هستند که تو درمییابی، آنهنگام خودت به زیباشدن اندیشهات کمک خواهی کرد و تا تو زیبا نشوی عالم زیبا نخواهد شد......
- ۹۷/۰۸/۰۳