خواب آشفته زندگی
من که میدونم تو دق دلی و ناراحتیات رو داری سر من خالی میکنی؛ کاش میدونستم چطور باید کدری کار نکرده رو از دلت دربیارم ولی من گناهی ندارم، اگر خوب فکر کنی همین رو میفهمی.. اما انصاف نیست صبح با خواب پریشون بپرم و ببینم سهمم از زندگی دوباره اوقات تلخی و بیمحبتی توست... هر چه ناسزا و فحش میخواهی نثار من کن، دیگران رو بر سر من بذار و حلوا حلوا کن، اما نفرینم نکن، بذار به عشقت دچار باشم... بخدا انصاف نیست، نیست بخدا، من مگه چی میخوام، منم جوونم منم دل دارم بخدا باورم میشه که جز بدی هیچی نیست منم دلم میشکنه خب، دل من نازکتر از تو هست فکر کنم، چون اگه دل تو نازکتر بود دربرابر این همه سکوت بغضآلود من لااقل قطره اشکی گوشه چشم قشنگت سبز میشد و کنار قلبت که میدونم چقدر مهربون و باصفاست یه جوونه سبز روشن درمیاومد، اما نشد، شاید تو نخواستی یا نذاشتی... شاید هم شد ولی نخواستی یه بار هم که شده به روم بیاری و بهم ثابت کنی که آره میفهمم چی میگی، گوش میدم بهت درکت میکنم که منم یه بار که شده فکر کنم منم دل دارم منم آدمم... میبینی؟! تو تموم این شهر رو آدمای شلوغ رو، این شهر شلوغ رو میبینی؟ چند نفر هنوز به یادتن، چندنفر هرلحظه به یادتن نه گاهگاه از سر اتفاق؟ چندنفر مثل من دلشون برات شور میزنه، چند نفر مثل من از شدت دلتنگی به سرشون میزنه یه خنجر تر و تمیز بردارن قلب سرخشون رو، این قلب بیارزش رو از سینه دربیارن و کار رو یکسره کنن؟ چندنفر مثل من دلتنگتن... اسمت رو فریاد بزنم؟ نمیشه بخدا اینجا جای فریاد کشیدن نیست، نه اینکه کر باشن همه که نمیفهمن من کی رو دارم صدا میزنم. کی میفهمه پشت ضجه آدم چی میتونه باشه؟ یک دره عمیق و وحشت پریدن، یک کوه آتشفشان گدازنده، یک اقیانوس خروشان..اما بخدا، بخدای احد واحد پشت همه اینا عشقه، اگر کار کار دنیا بود تا الان باد من رو برده بود... ناکجا هستم من کجا هستم؟! کجایی، کجایی.... و مثل همیشه من هستم و تلاش برای ساکتکردن خودم و تو که مثل همیشه زورت میاد با من یک کلمه حرف بزنی و دریغ میکنی یک لبخند سرد رو به احساس شعلهورم... و من که نمیدونم کجای راه رو اشتباه اومدم و کجا رو کم آوردم و تویی که کوتاه نیومدی و بلند و بزرگ موندی برای من... بسه دیگه، شعاری نمیخوام بشه، شعاری نیست.. و تو که نجوا میکنی، صدای نجوات میاد، شاید دوری و شاید نزدیکی و آهسته حرف میزنی که من صدات رو نشنوم اما هرچه که هست میفهمم که تو هم میتونی حرف بزنی، بلدی جواب بدی، تو هم احساساتی هستی و گاهی خون تو رگت تندتر میدوه و پلکت میپره..اما من چیکارم این وسط؟ من هیچم، من چیکار کردم مگه؟ چیکار کردم مگه... و بقیهای که بقیه حواس تو رو پرت میکنن حتی اندکی و من که هیچ در زیر آسمان خدا خودم هم خودم رو باور ندارم، میدونی به این چی میگن؟ جهنم... من به درک، من به جهنم، برای کی داری خودت رو نگه میداری؟ این محبت رو حروم من نمیکنی حروم چه کسی میکنی؟ مسخره است، این حرفهام خیلی مسخره است.... اما میدونی آدم که بزرگمیشه یه چیزیش رو مطمئنم، دیگه لبخندش خالص نمیمونه، لبخندش طعم اشک میده، هیچ لبخندی از ته دل دیگه نمیشه، فارغ از دردی که مثل پیچک تو دلش لانه کرده؛ دیگه هیج چیزی برام رنگ نداره، دیگه هیچ چیزی برام تازگی نداره، همه چیز رنگ کهنگی داره، گور بابای دنیا که فقط باید توش جون کند و دوید و مسابقه داد و بازی خورد... دیگه حنای این دنیا برام رنگی نداره، برای تو چطور، برای تویی که من رو تو این کلمات دفن کردی و خودت رفتی، برای خودت که هستی همیشه و نیستی واقعا، واقعا واقعیت چه خوبیای برای ما داره؟ چه خیریتی هست در زندگی که اول و آخرش معلومه، نگو معلوم نیست که خوب خودش رو نشون داد، خوب خودت رو نشون دادی اما کی میدونی پشت هر خوبی چی انتظارت رو میکشه.. در انتظار چی هستم؟ منتظر چی هستی که نمیای، نیستی... نیستی از همینجا شروع میشه، میدونی، ما آدمها همهمون آخرمون یکیه اما این وسطمون..وسط همه چیز موندم، وسط دنیا و آخرت، وسط عقل و دل، وسط عشق و سردی، تو بگو تنفر که از خودم... ببین.... ببین... باشه، هیچی نیست، هیچی نمیگم، راحت باش، منم یه جور کنار میام، مشکل خودمه، خودم باید حلش نه حل بشم توش، دنیا به آخر رسیده ولی هنوز ادامهدارِ... حرف میزنم بگمان اینکه یه ذره آروم بشه آسمون، ولی آسمون بزرگتر از اونیه که با حرف من آروم بشه درست مثل دنیا که خیلی بزرگه، البته یه وقتایی... نشنیده بگیر و به دل نگیر، من دنبال تعبیر خواب آشفتهام نخواهم بود... خداحافظ عزیزم...سلام..
- ۹۷/۰۸/۱۳