انگولک کردن
رفتم خودم رو به دکتر نشون بدم شاگرد و رزیدنتهای محترم هم نشستن چارچشمی من رو میپایند و از آموزههای بینهایت استاد بیبدیلشان (مثلا یه هم چنین چیزی احتمالا) خوشهچینی میکنند... و خلاصه بحث و تبادل نظر روی بنده حقیر و تجویز و دوره دروس و پرسش و پاسخ و تست همگانی و انگولک کردن من توسط عزیزان حاضر در مجلس.. بخدا نگران شدم برای خودم، با این روحیه سلم و راحت باشی و خودمانی بودنی که انگار دیگران احساس میکنند، چه برسد که... زبونت رو دربیار آخه دکی جلوی این همه آدم مگه سگم با فاصله متری :) خانوم اینقدر نبض من رو نگیر، پوست لطیف من رو تست نکن، با روح من بازی نکن، آقا چشمت رو چارتا نکنا من اعصاب ندارما، چیه دکی جلوی این همه آدم باید اعتراف به عاشقی کنم.. آقا آقا نگو نکن :)) شوخی کردم ماجرایی نبود، لااقل خاص نبود، عام بود ...:) ولی خدا شاهد من جیکم درنمیادا، یعنی اگه خنجر تو قلبم کنی هم گلهای ندارم، این چه موجودی خداوکیلی خدا آفریدی؟ یه جاهایی هم البته حوصله عکسالعمل ندارم یا لازم نمیبینم؛ ولی خدا شاهد راحت باش ناراحت باش جدی باش شوخی کن خشم بگیر مهر بورز وفا کن جفا کن من دست به ترکیبت نمیزنم... مادری کن پدری کن خواهری و برادری کن من همینیام که هستم.. حالا حکایاتی از دوران مدرسه هست که نمیگم اینجا خیلی لزومی ندارد، جاش نیست خلاصه شاید فکر کنی دارم تعریف میکنم یا تحسین میکنم یا خوشم میاد از خودم.. حضرت دکتر در بین حضار حاضر در مجلس با لبخندی بر لب و زبان اشاره میگوید:" علّت عاشق ز علّتها جداست..." و ما هیچ، ما نگاه... :)
- ۹۷/۰۸/۱۶