داستان
دوکلمه حرف حساب، دوکلمه حرف حساب انتظار زیادیه؟! تا کی انتظار و حسرت برای دوکلمه حرف حساب.. آدم به چی دلش رو خوش کنه، من چطور باید دوکلمه حرف حساب بشنوم؟! چطور بگم خستهام از اینکه دوکلمه حرف حساب نمیشنوم، کر و کور، پس بینا و شنوای ما چی شد؟ به چه زبونی بفهمونم که آقا منم دوکلمه حرف حساب میخوام؟! دکان میبندی واسه من؟ بیانصاف الان که سر ظهر، تو دوکلمه حساب تو بساطت نمونده؟ بابا ایهاالناس دوکلمه حرف حساب ندارید بزنید؟ دلتون، اون پستوها، تو مغزتون، تو گنجههاش دوکلمه حرف حساب نیست که خاک خورده باشه؟ چیه، به من میرسید دوکلمه حرف حسابتون آپلود نمیشه؟ اصلن یادتون رفته منم حق دارم دوکلمه حرف حساب بشنوم؟ آخ، به کی بگم، به کی بگم.. میشنفی؟ مش اکبر، اون لبوهات دیگه مزه نداره؛ میدونی چرا؟ چون هیچکسی نیست که با لبخند بیاد ازت یه ظرف لبو بگیره. همه آدرس میپرسن ازت اما هیچکس نمیشینه پای حرفات که بفهمه دوکلمه حرف حساب رو دلت سنگینی کرده، هیچکس زل نمیزنه تو چشات که مشتی، رییس، چشات رو قربون، اون سرخی ته نگات رو خریدارم، لبو چیه، تو بخند گونههات از صدتا لبوی شیرین خوشمزهتره.. کسی نخواست ببینه که تو این سرما اشکت گرفته؛ _آقا! .. جان آقا پسرم _ لبو داری به من و برادرم بدی؟ راستش ما پولمون نمیرسه یه لبو کامل بدیم، غذا هم نخوردیم، میشه نصف پول رو بدیم؟.. عزیز مهمون ما باش، خدا تو و برادرت رو برای من رسوند، راستش هم صحبت نداشتم خوب شد اومدین، آتیش هم الان شعلهورترش میکنم کنارش قشنگ جون بگیریم و گل بگیم و گل بشنفیم.... و مرد لبوفروش بساط رو که داشت جمع میکرد به فکر فرداش نبود، فردا برای اون تکرار دیروز بود، اون خودش رو بین صفحهها لبو پیچونده بود و داده بود دست مردم..داشت با خودش فکر میکرد، یعنی امروز چندتا زوج جوون اومدن؟ یک، دو، سه.. چندتا مرد اومدن تا برای خانوادهشون که تو ماشین شاد و خندون منتظرشون بودن لبو بگیرن؟ چندتا چندتا، میشمرد، آهسته یه رگه احساس رضایت تو صورتش هویدا میشد... وایساده بود. منتظر اینکه برسه. نمیدونم براش مهم بود زودتر برسه یا نه. بحثش چی بود؟ شاید میشنوم: بعضیها گوارششون که خراب میشه اینطور میشه، بوی بد میده دهنشون. مرد تایید نمیکرد. با دید حقارت بهش نگاه میکرد. لبوفروش که الان دیگه کنار لبوها نبود که ایکاش بود، داشت با خودش فکر میکرد یعنی چندنفر تو این جمع من رو میفهمن؟ همدرد منن، مثل منن؟! یه دستش رو محکم جلوی دهنش گرفت. خودش میگفت قیافه هیچ چیز رو نشون نمیده، یعنی درست نشون نمیده. قیافهها مثل لبو سرخ بود ولی شیرین نبود، شاید ماجرای سیلی بود و تندباد زمانه و سرما.. با اون پلیور کهنه که پشت کتفش رنگش پریده بود و یا بهتر بگم رنگ گرفته بود چقدر زنده بود. مرد، چقدر استوار بود، چقدر مرد بود، چقدر مهربان بود. بغضم میگیره، دستش رو به گیره مترو آویزون میکنه و یک دستش میرو رو صورتش. فایده نداره، بساط چشمش دیگه جمعکردنی نیست، فقط اشکه که داره پخش و پلا میشه. نمیفهمم درست داره چیکار میکنه، داره کش و قوس میاد صورتش، بهم میاد و انگار ضجه میزنه ولی در سکوت.جلوی خودش رو میگیره، خیلی مرده خیلی، ولی گریه امونش نمیده، همونطور که زندگی بهش نداد. میخوام دستم رو روی شونهاش بذارم و بگم غمت نباشه مرد یا اینکه آقا چیزی شده یا بلا به دور یا.. نشون میده غمش، غصهاش خیلی عمیقه، دلش شکسته شاید،دلش رفته، نمیدونم شاید پشت و پناهی نداره، شاید پشتش حرفه، شاید پشتش خنجر است، شاید پشت و پناه اونکسی که بوده دیگه نیست یا کمرش شکسته و فکر میکنه پشت و پناه نمیتونه باشه... وای میسه، انگار یه دگمه توقف داره، یه نگاه به اسم ایستگاه میندازه و دوباره مچاله تو خودش میره، تو گریه غرق میشه، آروم و بیصدا، مظلومانه و غریبانه.. مرد غمت نباشه، دردت عمیقه، نشون میده دلت سوخته، من چی بگم؟! من چی میتونم بگم؟ میخوام ببینه چقدر صورتش ماهه، چقدر مهربونه، چقدر قامتش استوار، ولی اون کنار شیشه نایستاده، شاید خیلی وقته دیگه نمیتونه با خودش چشم تو چشم بشه، اصلن میدونی آینه برای ما بدبخت بیچارهها به کار نمیاد، کسی چشمش دنبال ما نیست و اگر هست زبونش این رو نمیگه... مرد با خودش میگه باید پیاده بشم. شاید زودتر از این باید پیاده میشدم. خونه رسیدنی نیست. با این درهم شکسته صورت اشکآلودم چه کنم؟ آیا یک ذره از ابهت و هیبت پدرانهام پیش پسرم مونده؟ دل دخترم نمیشکنه؟ همسرم نمیگه خدایا چرا هر چی بدبختی برای ماست؟ من رو چپ چپ نگاه نمیکنه که شانس منه، همه شوهر دارن منم دارم، هیچ به فکر ما نیستی مرد، این بچهات ماشین میخواد خونه میخواد، من خسته شدم از بس گرسنگی گذاشتم تو کاسه این طفل معصوما، دخترت پیش دوستاش نمیتونه سر بلند کنه. معلمش دفعه قبل که رفتم کارنامهاش رو بگیرم گفت در نونش با مداد نارنجی رنگ کرده بود مثلا که مربای هویجه، پیش دوستاش ضایع نشه... مرد همه چی رو تو ذهنش مرور میکنه. کی میفهمه اون چی میکشه، کی پای حرفش میشینه، کی کمکش میکنه، کِی میتونه مردونگیش رو به خودش ثابت کنه و از همه مهمتر کی میشه یه نفر اون رو برای خودش تحسین کنه؟!... ایستگاه برای همیشه میایستد و جهان به دورم میچرخد درحالیکه نه لبوفروشی درکار بوده و نه مردی که آمده باشد و رفته باشد...
- ۹۷/۰۸/۲۲