جهان ناآرام
نمیدونم کسی رو که تا بحال ندیدی رو میتونی دوست بنامی یا نه، ولی خب گاهی همین آشناییها، اظهار لطف و محبتها و التفاتها... دیدم اون بنده خدا دیگه من رو دنبال نمیکنه، خب آدم برای هرکسی ناراحت نمیشه، اهمیت نمیدهد، چه بسا برای یکی بگه خب دوست داشت، فرقی به حال من نمیکنه یا حتی اگر خیلی رک و راحت بخواد بگه، بگه به فلانم که آنفالو کرد، بلاک کرد... من که آنفالویاب ندارم برحسب اتفاق دیدم.. میدونی اینه که آدم باید به خودش بگه این آشناییهای مجازی هیچ پشتوانه جدیای ندارد، تا در عالم واقع حداقل برخوردی صورت نگیرد.. اصلا شروع و پایانش معلوم نیست.. بهرجهت، انسان گاهی تلنگری بهش میخوره که چرا، چرا اینطور میشه که یک کسی میبرد یا شاید دیگر فایده و منفعتی و لطفی برایش ندارد... اما دوستی، دوست، رفیق این انتظار از او نمیرود.. ما بجهت دوستی انتظار داریم آنانکه دوستشان داریم و دوستمان دارند تحملمان کنند، چون ما دوستشان داریم چون یکجایی یکزمانی سلامی لبخندی و محبتی بینمان رد و بدل شده است و نان و نمکی خوردهایم از دست هم و خب متقابلا... رویگردانی خیلی تلخ است، اگر دوستی از دوستی برگردد خیلی تلخ است، اصلا قابل لمس و درک نیست.. درد دارد بریده شدن رشته پیوندی که گمانمیکردی هیچ زمان بریده نخواهد شد و کسی به حرمت آن جسارت نخواهد کرد. جا میخوری که چرا، چه شد؟ که چرا اگر حرفی هست زده نشد، یا تذکری و یا حتی امر و نهیای و تنها کاری که به ذهنت یا بهتر بگویم به ذهنش خطور میکند رویگردانی است، گو اینکه به من چه، ما را با او چه کار، من چرا اعصابم را بخاطر او خراب کنم و لزومی ندارد این آشنایی در این قالب هم وجود داشته باشد و ما که ارتباطی نداریم و ... قابل فهم است، حرف بیراه نیست... و این میشود که انسان همیشه دلش میلرزد که دوستیهای ما تا چه اندازه پایدار است، وقتی من وسط بیاید، سلامتی من، منفعت من، آینده من، کار من و ...های بسیار، دیگر بر هر چیزی میتوان پا گذاشت حتی حرمت، حتی عقل، حتی دل، حتی اخلاق... و برای همین است که میگویم تا رنگی از ایثار، محبت خالصانه، عشق، احترام، حقشناسی و عنایت خداوندی و لحاظ حق در رفتارمان نباشد، هیچ زمان نمیتوان به عمق و ادامهدار بودن رفاقتمان مطمئن بود و بدان بالید... و این است که انسان موجودی وحشتناک میشود، تا این اندازه حقناشناس و فراموشکار میتواند بشود و از این است که ترس در صورتهایمان هویدا میشود که آیا او واقعا به فکر من است و یا مگر گربه برای رضای خدا موش میگیرد و سیاست و زیرکی و خودبینی در تمام شوون گفتار و کردارمان جاری میشود و وای به آن روز که سستترین روزهاست، وای که آنروز هیچ چیز نقش اصیل و ماندگار نخواهد شد و هیچ مستمسکی مورد دستاندازی نجاتطلبی ما نخواهد بود و آنزمان زمان افول ارزشها و زیباییهای درونی و وجودی است و زمانی است که روحهایمان تهی میشود و دستخالی در برابر یوغ سایه وحشتناک دیو نفس رنگ میبازد و میمیرد دلهایمان، قلبهای مشتاقمان، ایمانمان احساسمان شعرمان اخلاقمان و درخت بالنده زندگی مورد تندباد شک و نفاق و تظاهر قرار میگیرد و صورتکهای یک دست جای چین و چروک صداقت را میگیرند...... وای بر من و وای بر ما و وای بر من... من هربار میلرزم و میترسم که نکند ما واقعا در این دنیا تنهاییم، هرکداممان تا چه اندازه تنهاییم و خدا کجاست که من به سوی او روی آورم و خدایا مرا تنها نگذار که تو خود واقفی به وجود من و درون من و قلب آشفته و ذهن پریشان من و من میترسم بر این نااستواری احوال دنیا و زیر و زبر شدن آن و خدایا من جز تو کسی را ندارم، تو خود مرا به محبت واقعی مبتلا کن و مرا از شک و دودلی برهان و بر انصاف و حق پابرجا نگهدار و مرا به اخلاق و حلم رهنمون باش و مرا بر حرمت شناسی رفاقت و محبت بینا کن و توانا کن که نمک نخورم که نمکدان بشکنم و خدایا ما را به قلبهایمان و انقلاب و تهییجشان میازمای... خدایا تو خود نگهبان دوستداران و دوستان من باش و آنان و اینان که دوستشان دارم را سلامت و پاینده محافظت بفرما.. یاارحمالراحمین، یا اکرم الاکرمین، یا حبیب من لاحبیب له و یا رفیق من لارفیق له.... و این است که میخواهم قلبم از تپیدن بایستد پیش از آنکه این مزه زقوم تلخ را بچشم و یا اندکی خدای ناکرده بچشانم...
- ۹۷/۰۸/۲۴