گزارش یک واقعه
خب یکی از انتخابهای هیجانی زندگی من، انتخاب سلمانی یا به قول شمایان پیراشگاه برای اصلاح سر و صورت است. تراکم پیراشگاه در محله ما بسیار بالاست؛ جدا از اینکه یکبار گفتم، البته فکر میکنم که در محله ما مسجد و خیابان بسیار زیاد است، در خود خیابان ما زیگزاگ یکی در میان مسجد و خیابان است (تازه یه چند وقت پیش سر خیابان یک خانه مسکونی هم تبدیل به مدرسه شد، نه اینکه مدرسه کم است اینجا:) صاحبخانه را فکر کنم میشناختم، در دبستان با پسر که شر و شور بود هم مدرسهای بودم و بزرگتر بود و شنیدم در راهنمایی که دیگر هم مدرسهای نبودیم به دست معلم قرآنشان که من دیده بودمش و انسان اجتماعی و خوش برخوردی بود، انگار سر به راه شده است و ...).. حالا.. قدمت چندین دههای دارند بعضی از این سلمانیها. گفتم امروز پیش پسر آقای طاولی میروم، شنیدم خود حاجآقای طاولی مدتهاست دیگر مغازه نمیآید و بعد از فوت همسرگرام انگار دل و دماغ اصلاح گردن خلقالله را ندارد. چه خاطراتی که حکایت نمیکرد، چه تحلیلهای جالبی از وضع جامعه و قبل از انقلاب میکرد، خلاصه انسان باز و خوش مشرب و دید بازی بود. خیلی وقت است چندسالی است نرفتهام و خب شاید همین تعطلیلی حداکثری مغازه یکی از دلایلش همین نرفتن امثال من باشد، که باید هرازگاهی در انتخابهای هردفعهام قرار میدادم و کوتاهی نمیکردم که خدا از سر تقصیراتم بگذرد.. وقتی از خانه بیرون آمدم به سرم زد که همان حاجآقای نعمتی، پیرمرد مهربان و شوخ شمالی خودم را بروم که آقام نعمتی درکمال ناباوری نبود که شاید سفر رفته.. گفتم همان طاولی میروم که دیدم کرکره کلا پایین است. سومین گزینه آنطرف خیابان چراغش روشن بود. برادران مجرب و کارکشته و ریشسفید فاضلی. وارد شدم و با پرسیدن اینکه وقت دارید و جواب گرم اینکه بله تا آخر شب وقت هست داخل شدم و سلام و احوالپرسی با حاجآقای فاضلی بزرگتر که مشغول مهیاشدن برای نماز، جوراب مبارک را به احتیاط و طمانیه خاصی به پا میکرد روبرو شدم. تعارف میزند که بفرمایید بنشینید. جوان تعمیرکار بخاری را به تاب و تب شعلهها سپرد و روشن کرد و با خداحافظی صمیمی فوری جینگ فنگ شد گویی اینکه برای رضای خدا انجام داده و پولی هم ندیدم که بگیرد. فاضلی بزرگ گفت چی شد؟ فاضلی کوچکتر که میانسال خاندان است برگشت گفت: حاج عمو جوون بود تند بود روشن کرد، ما که سنی ازمون گذشته و نمیتونیم خم بشیم (گویی اینکه در حضور طفل زیر دستش و بنده حقیر سراپاتقصیر با کنایتی مزاح لطیفی هم میکند) این شعله رو نباید خاموش کنیم.... حاجی که میایستد به من رو میکند و با زبان بیزبانی و اشارت میگوید میگوید منتظر میمانید تا کار برادرزاده تمام شود یا من کار کچل کردنت را آغاز کنم. من استقبال میکنم و از صندلی بلند شده رخت کاپشنی خود را درآورده آویزان نموده و به سمت صندلی میروم اما قبل از آنکه به مرحله نشستن برسم برادر وسطی وارد مغازه میشود و از جانب وسطای حقیقت میآید و برادر بزرگتر مرا به او حواله داده با احترام میگوید پس من بروم به نماز برسم... قبل از اینکه نکاتی از مواجهه و مصاف نهایی ارائه دهم باید از نکات اصلی و کلی سلمانی رفتن خودم برشمرم... : ۱) اینکه من هردفعه برای سلمونی رفتن تا احساس ضرورت نکنم اقدام نمیکنم. هردفعه بعد از سلمونی رفتم میگم دیگه رو قاعده میام ولی باز هردفعه دلبخواهی عمل میکنم. ۲) اینکه وقتی روی صندلی سلمونی میشینم، نمیدونم بجهت آینه یا چراغهای پرنور احساس پشیمونی میکنم که حالا ضرورتی هم نداشتا من که قیافهام بدک نیست اونقدری. ۳) در پایان اصلاح هم پشیمون میشم که بدبخت اومدی درست بشه نه خرابتر، این کله قند چیه دراومد ۴) میفهمم موهای من اونقدرا هم بد نیست، من هیچ استعداد بخصوصی در زمینه شانه کردن ندارم :) ۵) من با این گیرهای که میبندن دور گردن و سفت میکنن تا ردای اصلاحی تکون نخوره مشکل دارم؛ درحالت خفگی و قلقلک توامان معذب میمونم (حالا دیدم جدیدا یه چسبایی هست میچسبونن دور گردن بد نیست).... خب... این فاضلی پنجاه، شصت ساله اینجا هستند. پدرم هم بچه بود اینا اینجا بودند. این حاجآقای فاضلی که سر من اصلاح میکند همان کسی است که سال ۸۴ در مستند انتخاباتی آقای هاشمی داشت کلهی ایشون رو اصلاح میکرد.. با همون صدای آهسته و آرام: کوتاه کنم؟! میگم نه خیلی بیشتر میخوام مرتب بشه؛ اما ته دلم میگم بابا بذار از ته بزنه کلا راحت بشی؛ میپرسند صورت چی؟ میگم مادر من وقتی ریشم رو کوتاه میکنم میگن چرا زدی، بلند که میکنم میگن چرا نمیزنی، میخندد..(شاید بخاطر اینه که حد ثابت نگه نمیدارم نمیدونم:) این حاج آقای فاضلی همون کسی است که من زیر دستش الکی و کشکی خندهام میگیره و خلاصه میشه دیگه خندهام میگیره و هرچقدر میخوامسنگین و رنگین و آروم بشینم باز یه چیزی میشه ویروس خندیدن میافته تو جونم. البته ایندفعه اواخر کار بود و خیلی هم جلوی خودم رو گرفتم. دلیل هم داره آخه، این انگشت سبابه رو میذارن روی پیشونیم و با یه فشار ملایم خیلی اپسیلون ژولی انرژی وارد میکنند تا سرم را عقب ببریم و صاف کنم، خب مشتی یه کلمه از قدرت تکلم هم میتونی استفاده کنی شما :) مثل شیری در بند اخمالو و جدی و آرام نشستهام (اشتباه نشه پارچه روم سفید بود، شیر پاستوریزه، خوردنی منظور وگرنه ما عددی نیستیم، آره داداش) خیلی تر و تمیز، آهسته، دقیق، محتاطانه، من نمیدونم چه کلمهای باید در وصف عملیات اجراشده بر کله مبارک به دست باکفایت او بگویم که اذهان ناتوان از بیانند... یکی دیگه از دلایلی که باعث میشه بخندم اینه که من چشمام رو میبندم تا آرایشگر راحتتر تمرکز پیدا کنه و خودم هم وقتی خیلی نزدیک میشه میبندم تا چشم تو چشم نشیم. دهنم رو هم میبندم چون فوبیا اینو دارم که نکنه نفسم اذیتش کنه، بااینکه من اهل بهداشت دهان و دندان هستم حرف پشت ما نشه برچسب رو ما نزنی یه وقت... آره خلاصه، یه دفعه چشم وامیکنم میینم حاجی با اون نگاه موشکافانه دقیقا جلوی چشمام اومده کلهاش خب خندهاش میگیره دیگه آدم... آره خلاصه بیش از این حوصله شرح و تفصیل نیست لزومی هم نداره. با احترام و سلام و صلوات میام بیرون درحالیکه مثل میرزاعبدالله قهستانی شدم( فرد خاصی منظور نیست، شوخی قدیمی با دوستان است) من که خیلی اهل امر و نهی به آرایشگر و آخ و اوخ گفتن نیستم و معمولا ریشم رو هم میسپارم طرف هرچقدر حال کرد بزنه، ایندفعه اما زده نشد تا از جذابیت یک درصدیم چه بسا کاسته بشه و ایشالا بشه تا آخر سال به قول اون رفیقمون در وصف یکی دیگه، بشم عینهو خرس گریزلی... آره خلاصه هیچ دختری سراغم نمیاد خود این خوبه ( نه اینکه همیشه خیلی تو پر و پاچهام بودن) البته الان ریش مد؛ دودسته ریشگزار یا گذار داریم (کلمه ابداعی اینجانب) مذهبیون، اهل مدیون... که خب نوع ریش گذاشتنشون یه تفاوتای ریزی میکنه ولی خب هردو گروه در کل دارن شبیه هم میشن، الحمدلله و المنه... خلاصه شما زنا دنبال ژیتان پیتان بیشتر و در و دستگاه مجهزتر و به روزتر با خدمات و تسهیلات اضافه، ما مردا هم دنبال یه قیچی و ماشین که بزنه فقط یجور تا چندوقت راحت باشیم (البته استثناء گروهی هم داریم) حتی اگر کاسه هم بذاره با این ماشین اصلاحهای دستی و هندلی چمنزنی هم بزنه حله............ بعدش هم رفتم همون نانوایی که نمیدونم چرا ولی شاطرش شبیه صمد بهرنگی میاد به چشمم... از اینطرف میام و در کمال تعجب یه آرایشگاهی جدید دیگه هم میبینم باز شده و بر حرف خودم با کمال پوزش به انبیاء و اولیاء ایمان میارم و درنهایت خونین و مالی از کوچه موردعلاقه جنی خودم برمیگردم خونه.. والسلام
- ۹۷/۰۸/۲۸