پند داش ابرام مرشد جوالدوز
هنوز رو حرف ما حساب باز میکنی؟
_ شما همیشه حرفت سند آقا
این سیبیل پرکلاغی ما هنوز قیمتی داره برا شما؟
_ سیبیل شما سند تضمینیه، حکم مردونگیه، بیبرو و برگرد رو تخم جفت چش ما جا داره..
خیلی خوب ببین چی بهت میگم ممد! زمونه زمونه احترام نیست، زمونه زمونه لوطیکشیه، بامراما روشون زمین میفته و نامردا گردنشون روز به روز درازتر میشه. ببین چی بهت میگم. این حرفی که الان دارم میزنم و حضرتعالی با گوش مبارکت میشنفی حرف بزرگیه حرف یه بزرگه حرف داش ابرامه جوالدوزه که حق استادی گردن من داشت که عین پدرم دوسش داشتم. یه روز منو کشوند کنار گفت مصیجون! گفتم جون مصی پهلوون! گفت من میترسم برات، میترسم یه زمانی برسه دور و برت خالی بشه، هی اینور رو نیگا کنی اونور رو نیگا کنی ببینی ای دل غافل به آدم حسابی نیست، یه مرد نیست صورتت رو سمتش کنی بهش دست بدی براش دستمال بتکونی سبیل بتابونی ابرو بالابندازی پاشنه وربکشی کت رو دوش بندازی کلاه برداری، ببینی ای دل غافل این زمونه کاری که نبایس میکرد رو کرد، دونه دونه انداخت بامراما رو همه چی رو پراکنده کرد صفا رو پوکوند عشق رو پوسوند مهر و وفا رو پروند.. دیگه انتظار نمک شناسی و حق شناسی رو نبایس داشته باشی. بیبین! کی بهت گفتم تو میای چیکار میکنی خنجر رو از غلافش درمیاری میزنی به خودت، به همه نشون میدی، معرکه درست میکنی، میکی ایهاالناس، مشتیا داشیا بیبینید داشتون خونش قرمزِ، قلبش سرخ سرخه، هی یکی ضربه به خودت میزنی داد میزنی که دادت همه چی رو بهم میزنه سیاهی رو دور میکنه صورتت زرد میشه کمکم بیرنگ میشه سفیدرو میشی اما این مردم اون مردمی نیستند که وایسن ببینن حرفت چیه، چشم و گوششون پرِ، میذارنت و میرن.. میبینی هیچکس نجنبید، هیچ چیزی تو وجود اینا دیگه نمیجنبه، بیحسن لمسن همه یادشون رفته کیان یادشون رفته چیکار باس بکنن.. تو ولی دست به عمل انتحاری میزنی، خودتمدرست نمیفهمیا چون عنقریب که دیگه پات نتونه جمع و جورت کنه، نمیتونی دیگه مثل قبل قد علم کنی وقتی میبینی عیار جوونمردی به باد هوا رفته و کوتولهها جا مردا وایسادن.. دیگه نا داری خسته میشه یه دفعه غیرتت میجنبه خنجر رو بلند میکنی محکم میکوبونی تو پهلوت، شاید با خودت میگی ما که داریم از پا میفتیم و هیچکس ملتفت نیست، بذار عمق فاجعه طوری باشه که بقیه به چشم ببینن که ماجرا خیلی غمانگیز شده، به خودشون بیان وجدانشون بیدار بشه که ای دل غافل پس لوطیا کجان، از کی تا حالا همهمون اینقدر چشمسفید و خروس لاری شدیم جلو هم... نمیگم نکن اما بدون ماجرا چیه.. میگم اگه میتونی بکن، این خرقه رو بکن، ولی تو دلت نذار آتیشبازی مرام و معرفت خاموش باشه، اینطوری کفتارا شاید کمتر دورت جمع بشن، شب شب تاریک خوفیه، بیبین بهت چی گفتم بذار شغالا فکر کنن جز گرگجماعت کسی نمونده ولی تو که میدونی زر زیادی میزنن.. حواستو جمع کن، نشه ناشکری کنی از جمال حضرت حق رو برگردونی کفتر دلت رو اونجا که نباید رها کنی و بگی زهی اقبال بلند من.. من لب مطلبو بهت گفتم، راست و حسینی، مخلص کلوم، نمیبینم نشاط عیش در کس، نه درمان دلی نه درد دینی"....... اونوقت همهی اینا رو که بهم گفت با اون حالت ابهت و گرفتگیش که گونهاش گل مینداخت از جوش و خروشش و نفسش به شماره میافتاد، یه دستی به تاب سیبیلیش کشید و با یه نیشخند چشماش رو گرد کرد از زمین برداشت صاف انداخت به جونم و گفت خدا رحمت کنه میرزایدالله رو این بیت رو وقت و بیوقت میخوند، با اون لهجه سخته خراسانیش، خون پیالهخور که حلال است خون او/ در کار یار باش که کاری است کردنی... هیکلش رو برگردوند و دستش رو آورد بالا و گفت عزت زیاد و همینطور که حالت تلوتلو بخودش میداد، اداش بود، با اون حالت سرخوشی عجیبش که معلوم نبود چطور با این همه غصه هنوز جون سالم به دربرده ریتمیک میخوند مست مست مست مستم، یکی زیر بغلمو بگیره... این آخرین دیدار ما بود. چندروز بعد خبر رسید تک و تنها تو اون خونه تنگ و نمورش سکته کرده و هیچکس خبردار نشده، تنها بود، تک پر بود، آخرم تک پرید...
- ۹۷/۰۹/۱۲