مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

کاش نشنود کسی

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ

میخوام برات بگم، حواست نیست.

میخوام از تو بگم ولی اینجا نمیشه.

میخوام از تو و برای تو بنویسم، نامحرم زیاده.

میدونی!؟ این قلم هرچقدر هم نخواد که بنویسه، کارش نوشتنه برای نوشتنه بالاخره همه این جوهرها که قرار بودن یه بار کلمه بشن از توحلقومش میزنن بیرون. چه کنم؟! تو بگو! چه باید میکردم؟! من خیلی چیزها رو حواله به خود خدا دادم، خدا از سر تقصیرات من و بقیه بگذره.. اسمش زندگیه، یه چیزاییش دست ما نیست، اینکه چه موقعیتی باشی، چه گوی و چوبی و از چه جنسی دستت باشه دست ما نیست. شاید، شاید هم نه ولی جنس من بنجل نبودا، اگر توپ قلب من جنسش از پر بود، نمیگم پر پرواز، اگر به لطافت ابرهای پنبه‌ای تو آسمون بود خب معلومه که چوب اقبال و مراد من هم تا اونجا که باید پرتش نمیکرد به زمین خوشبختی و اتفاقهای خوب... شاید ضعیفم، شاید ضعیف بودم ولی هرچه بودم و هستم خودم بودم. من اهل حساب و کتاب هستما ولی خب حساب یه چیزایی تو دستم نیست چون اصولا اهل بعضی دودوتا چهارتا ها نیستم... تقصیر ما که نیست هست؟! نمیدونم، چه فرقی میکنه، نهایت با خودت رو راضی کنی که آره، شاید باید بفهمی همه چی بازیه و اگر و اگر نتیجه‌ای نداشته باشه چقدر بد میشه... میدونی، اینقدر حرف دارم که اگر بخوام بنویسم مثنوی هفتاد من میشه ولی قرار نبود از خودم بنویسم میخواستم تو بگی و از تو بنویسم.. چه فایده وقتی نمیخونی.. راستش معلوم نیست هنوز برام که چرا اینطور دوستت داشتم و هنوز دارم؛ من با این آدما که همه چی رو میخوان به زیرشکم محدود کنن یا اونها که میگن کسی که عاشق نشده الاغه و آدم نیست آبم تو یه جوب نمیره.. یه چیزایی هست که دست تقدیر تو ظرف آدم میذاره، نمیدونم اسمش چیه و از جنسه، موهبته نعمته نقمته مصیبته..؟! چه فرقی میکنه باز، اسم گذاشتن برای اوناست که نمیشناسنش و لمسش نکردند وگرنه اگر با پوست و گوشتت حس کرده باشی.. تموم میشه همه چی، من اینو باور دارم، من جاهایی رو میبینم که در حالت عادی انسان نباید ببینه، باید جلوی پاش رو نگه کنه دیگه ولی من انگار پس افق رو میبینم، من حس فلق رو چشیدم، من تا خود رنگ شفق خماری کشیدم.. میترسم به قهقراء برم.. میترسم کسی بشم مثل این آدمها که داشته و نداشته‌شون رو با یه نگاه میشه برانداز کرد.. مقدار ثروتشون، صفر جلوی حسابشون، متراژ فلانشون بیسانشون.. خب راستش من اصلن نمیرسم به اونجا، یعنی بعید میدونم بشم مثل مالک فلان مال، چون احتمالا قبل از اینکه به یه حدی برسه همه رو میدم که بره، بقیه هم باشن تو ماجرا، ولی متاسفانه این چیزی که باید اذعان کنم.. هیچکس با من به اوج نخواهد رسید، من مرد افتخارآفرینی برای کسی نیستم، اگر قله‌ای رو نشون بدم به چشم نخواهی دید؛ راه من از دشت میگذره، از دشت صفا و یکرنگی.... چه فایده داره این حرفها، قرار نبود که از خودم بنویسم، اما تو کجایی، من با چه جراتی از تو بنویسم... برای تو چه اهمیتی داره که من چیزی درباره تو بنویسم.. تو هم همونقدر بهم بهاء میدی که بقیه میدن و خب میدونی هیچکس بهم بها نمیده اصلن کسی من رو آدمم حساب نمیکنه.. البته حق هم هست ولی من به عینه دیدم سلام و احترام و فراموشی توامان رو.. میبینند و به حساب نمی‌آورند، قاعده اینه.. و من هیچوقت اهل دیده شدن نبوده‌ام.. میدونی اصلن مهم نیست، یه روز همه چیز تموم میشه و از ما جز رنگ محبت و خلوص چیزی نمیمونه.. اگر درک کردیم چی دور و برمون میگذره شاهکار کردیم و کاش بشه چیزی که واقعا می‌ارزد رو فارغ چیزهای دیگری که، شاخصه‌هایی که اونا رو از چشممون می‌اندازه، قدربدونیم و ارج نهیم... چه فایده این حرفها میخواستم از .. کاش مرگ عقبتر بود که من بدجور درمانده شدم.. باختن مساله نیست، سر کردن با این همه انسان‌نما که فکر میکنن برنده شدند و هستند خیلی درده.. به کدام سمت رویم روبچرخانم که کسی نبیند مرا، نامحرمی صدایم را نشنود که تنهایم، تنهاییم و کسی ما را آنگونه که باید درک نخواهد کرد... 

از تو مینویسم، دلم برایت خیلی تنگ شده است.

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی