آپولو هوا نکردم
ما انسانها گر چه در بیشتر زمانها نتیجهگرا هستیم ولی اغلب نگاهمان به همین سمت است و یادمان میرود که قصّه از یکجایی به بعد تازه جدّیتر هم میشود و اصل ماجرا اینجا نیست... به هر حال...
چشمهایی خیره میپاید مرا، غرّش تمساح میآید به گوش... (شهریار)
در آستانهی پانزدهمین روز سال نو، به همین راحتی و به همین مسخرگی... این روزها که میگذرد و شبهایی که صبح میشود عمری است که باید برای ذرّه ذرّهاش در پیشگاه الهی پاسخ بدهیم... و من باید پاسخ بدهم از عمر و جوانی بیحاصل و بربادرفتهام.. بندهی نوعی که نه اهل عیش و نوش خاصّی بودهام و نه اصلا بلد بودهام، من نیز هم باید پاسخگو باشم... باشد که خسر الدّنیا و الآخره نشوم که با این وضع هیچ بعید نمیدانم که به مشکل بخورم... ایّهاالنّاس! قصّه به همین راحتی نیست که میپندارند و میپنداریم! خوش خوشکتان نباشد، خوش خوشکم نباشد که این یکروز اگر گذشت و به سر رسید کاری کردهام، هنری به خرج دادهام، آپولو هوا کردهام، نه... بله، نه اینکه سخت نباشد به سختی و حیرت و بیحاصلی روز گذراندن امّا این گناهی است که خود کفّاره به دوش آدم سوار میکند... خوشتان باشد که هنوز زندهاید و آسمان میبارد...
- ۹۹/۰۱/۱۵