خوش به حال ابر و باد و مه و خورشید و فلک
میخوام از یه جایی شروع کنم و بنویسم امّا نمیدونم دقیقا از کجا... خوش به حال در و دیوار و پنجره که سکوت رو خودشون انتخاب نکردهاند...تو حال خودشونن برای خودشونن.. خوش به حال کتاب که مشخصه چی میخواد بگه و همیشه رو حرفش است و پا پس نمیکشه هیچوقت.. خوش به حال قایق که تن به آب میزنه ولی هیچوقت غرق نمیشه و اگر احیانا سوراخ شد میره که بره، بین شناور بودن و غرق شدن مردّد نمیمونه... خوش به حال زمین که تا همیشه مشخّصه که قراره مردم پا رو کلهاش بذارند و از این نظر ناراحت نیست، در عوض همیشه فرصت این رو داره که یه جوانهای رو غنچهای رو از وجودش شکوفا کنه و لذّت ببره... خوش به حال کوه که کوهه، دست در گردن خورشید و ماهه و در عین حال میدونه اون تپّه ورمالیدهی روبروییش رو هیچوقت نمیتونه از نزدیک ببینه و با هاش گپ بزنه... خوش به حال شهاب که دوثانیه رخ نشون میده بعد سریع میره پی کارش دودودو... خوش به حال کشو و صندوق که همه چی رو تو خودشون نگه میدارن و تا وقتی اونکسی که باید ازشون چیزی نخواد نم پس نمیدن... خوش به حال درخت که میدونه کارش چیه، نمیگه چون اون درخت روبرویی سیب میده پس منم باید زور بزنم از تو گلابیام سیب دربیارم... خوش به حال ابر که ماه و خورشید رو پیش خودش نگه میداره و یه وقتایی هم که حال و حوصله نداشته باشه پاک میزنه زیر گریه و کلّ عالم رو خبر میکنه امّا کسی رو ناراحت نمیکنه با اینحال بلکه صفا میده به همه، همه رو خوشحال میکنه.. خوش به حال اون سازی که تا انگولکش نکنند، تا یه هم درد و همزبون پیدا نکنه لب به گلایه باز نمیکنه، خیلی مرده رازداری میکنه، خیلی سلیم النفسه منیع الطبعه... خوش به حال اون پرنده که براش مهم نیست کجا باشه فقط میخواد حالش خوب باشه، به وقتش هم چمدونش رو میبنده و میپره... خوش به حال این عالم جمادات و نباتات که حسابشون با خودشون معلومه، خوش به حال همه الّا من...
- ۹۹/۰۱/۱۵