مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

همچنان شرمنده برای چیزی که نیست...

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

 گاهی انسان از رفتار نزدیکان و دوستانش بیشتر دلخور میشود.. جوری برخورد میکنند انگار عملا موید اینند که تو شکست‌خورده‌ای، افسرده‌ای، فلانی.. جوری که آدم بیشتر دمغ میشه که یعنی چی؟ عزت نفس چی شد، اینقدر که ذلیل این و اون تصور کنی خودت رو.. یه بار یک دوستی، نه چندان نزدیک، برگشت در حین احوالپرسی گفت _قریب به این مضمون_ که ایشالا مشکلت هم حل بشه یا اینکه فلان، گفتم کدوم مشکل منظورت چیه، پیچوند...  یا اینکه به تو میگوید خوشحال باشی، خب این عبارت خوبی است ولی طعنه هم می‌تواند باشد گویی که الان ناراحتی و همین ناراحتی‌ات چقدر بد است، خودت را عوض کن به دردنخور!.. یا اینکه برای دیدار با اون یکی رفیق باید از یک هفته قبل یک ماه قبل هماهنگ کنی که یکساعتش خالی باشه تا بتونی زیارتش کنی، اونوقت همین آقا به تو برمیگرده میگه کم‌پیدایی نیستی فلان؛ آخه بنده خدا من که جوابم همیشه به تو این بوده که من وقتم همیشه آزاده، تو بگو دونصف شب، میام پیشت، حال نمیکنی دیگه با ما اون یه بحث دیگه است.. امان از تظاهر به پایداری دوستی و محبّت متظاهرانه که قلب انسانرا بیشتر میشکونه.. کلا خسته‌ام آقای خدا، بنده دیگه حوصله محبتکردن ندارم، حتی از محبت دیدن هم دیگه میترسم، تو خیابون که میرم میترسم نکنه به یه آشنا بربخورم چون اصلا حوصله گرم گرفتن الکی و متظاهرانه ندارم و اصولا خب کلا هیچوقت از کلمات متظاهرانه خوشم نمیومده، شاید یکی از دلایل شکستم در نزدیک شدن به آدمها این باشه که حتی کمتر از آنچه که از احترام و محبت برای اشخاص قائلم میتونم از طریق کلمات بروز بدم.. به هر تقدیر...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی