مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

حکایت سرگذشت ما دربرابر آیندگان

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

 

اهمیّتی نداره آقاجون، بگذریم...
_________

میخوام یک دل سیر گریه کنم، همین...

..........

امروز آنطور که میخواستم نبود، فردا چطور؟! خوابی و بیداری چه فرقی میکند...

...........

از همین غر زدن هم بدم می‌آید ولی میخواهم به پاس و پاداش بیست و سه ساعت و پنجاه و نه دقیقه دندان به جگر گرفتن و شکیبایی یک دقیقه غر بزنم، جای کسی تنگ میشود؟ خودم برای خودم به سر خودم؟! به تو چه!

..........

ببین این افسردگی نیست از ریخت آدمها بدم میاد، آدمهایی عین مجسّمه بی هویّت و معرفت و محبّت... تخم ما را کشیده‌اند مردم، دهان ما دهان روح ما بسته است، حسی در اعضاء و جوارح و پوست ما جریان ندارد، باور کنید باور کنید که مرگ به راحتی و به سریعترین حد ممکن برایمان اتفاق می‌افتد و کسی نمی‌جنبد، کسی نمی‌لرزد، اصلا چشمی در حدقه‌اش نمی‌گردد.. باور کنید که ما مرده‌ایم که این همه ظلم را می‌بینیم و زنده‌ایم که ما را غارت کرده‌اند و به استثمار گرفته‌اند و دم نمی‌زنیم... بماند آقاجان بماند.... ما طریقه لعن و نفرین را خوب بلدیم اما بماند طلب باعث و بانی مجلس خیر، مجلش شور، آش شوربا، آش شلم شوربا، وضع شلم شوربا، واویلا...

................

هیچکس به اندازه‌ی خود انسان نمی‌تواند به خودش ضربه بزند باور کن... خم بشوی بر سرت سوار میشوند، بتازی و از دستشان به جایی فرار کنی بلکه رخت و پخت خودت را بیرون بکشی به ملجا امنی ببری میگویند رم کرده است...

............

ببین عزیز دل برادر، البته جسارت نباشد ها باعث ناراحتی‌تان نباشد، حضرتعالی نه امام رضا میدانی کیست نه امام زمان و نه، گوشت را جلو بیاور آهسته بگویم، تو خود خدا را هم نمیشناسی چه برسد به اینکه باور داشته باشی... کی؟ حاج قا... ول کن برادر، تو چرا اینقدر عاشق بت هستی، خوب خوب خوب پس تو چرا بدی، تو چرا اینقدر منفعلی تو چه میکنی؟ عزیز دل برادر گریه که معنویت نمیشود، شور نکن این ناشکری زندگی کسالت‌بارت را...

............

ماسک، بهتر است صورت من را نبینی، بگذار به حال خودم باشم، ماسک یعنی این...

........... 

ببین، دوعدد شیر چند کیک یک عدد بسته آرد چند عدد تخم مرغ، قرار است چه شود؟ شعر میگویی یا مرثیه گرسنگی سر میدهی؟! همه چیز سر به فلک کشیده است جز عزّت ما، امید ما، نگاه سبز ما به خودمان، شکسته در آینه همیشه شکسته است، جز نگاه ما که به خاک افتاده است بذری برای رشد می‌بینی؟ سر و ما قدمش، قدم که؟ لب ما و دهنش؟ دهن که؟ نه نه نه، نه نه ناناش ناش، حالا تکون بده حالا نشون بده، آره نشون بده، بزنم به تخته بزنم تو دنده، همه چیز سرخوش است جز مغز ما، رنگ و روت واشده، بدن ما خشکیده و قلب ما سالهاست نم کشیده... زیر شیروانی تنگ و تاریک با یک لامپ روشن آفتابی نمیتوان شب مهتابی رقم زد؛ هموطن به فکر دلت باش، باد سالهاست همدست لولو بوده است و جیبت را خواب برده است... بیداری شیرین نیست سنگین است...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی