ای سمیع بصیر این قلب تهی را بپذیر
جز خدا همه چیز فیک است، همه چیز الکی است، زندگی بی وجود خدا و در نظر گرفتن او اوّل و آخرش بیمعنی است، ناهمگون است، زندگی پوچ است، انسان پوچ است، بلندترین مضامین اخلاقی دستخوش نفسانیّت و تشخیص ناقص انسانی تحت سلطهی نفسانیّت اوست.. زندگی یک شوخی مسخره است اگر فکر کنیم دنیا دایرمدار وجود من است، من من من، من کیست، من من کردن یک غلط اضافیای است که من نوعی روز و شب تکرار میکنم، به زعم آنکه پر کردن خلاها، حلّ معمّاهای روحی و یافتن حقیقت هستی در گرو پرداختن و کرنش دربرابر حرصهای طفل حریص نفس است.. موعظه نمیکنم، مرثیه میخوانم، مرثیه برای زندگیای که میتواند به راحتی آنچه که فکر نکنی گرفتار چیزی شود که آنرا از دست رفته بپنداری، کمال را تا ابد آیینهای در آنسوی دشت سبز، روی قلّهی برف ببینی که توی پا در گل مانده برای همیشه از دیدار آن محروم خواهی ماند.. خستهام، قسم به حقیقت، خوبی، عشق، درد، شب، صبح، خواب، خمیازهی نوزاد، خرناسهی پیر، خستهام به همین آسمان تهی، زمین تهی، کاش پیری بود، کاش نفس حقّی بود، کاش مونسم بود، عزیزم بود، مولایم بود، کاش زندگی را میدانستم، آسمان را میفهمیدم، نور را میدیدم، کاش زندگیام به دلپذیری مرگ ابر بود، جانم به شیدایی آبی بحر بود، ذهنم به استواری و جوشش کوه بود.. کاش من همه او بودم، خالی از نفسانیّت هوسآلود، خالی از حرص برای سقوط.. امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء؟...
- ۹۹/۰۷/۰۶