حداقل
با خودت فکر میکردی به حداقلیّات که حداقل حداقلیّاتی باید محقّق شود که حداقل تو بتوانی بگویی من یک آدم حداقلی با موفقیّتها و اهداف حداقلی هستم... امّا میبینی جلو رفتی و اون حداقلیّات هم نیست... تو حتّی به حداقلیترین چیزهایی که باید نرسیدهای... تو حداقلیترین چیزهایی که باید را نداری... از چه حرف بزنی که میل نداری سفره دلت را باز کنی چون اگر به واقع باز شود تو نمیتوانی به بازگویی حداقلها اکتفا کنی، خودت رسوا خواهی کرد، رسوا و پریشان و پریشان که هستی از آن حداقلهای دیروز که امروز چه عظیم و شکوهمند و دور از دسترس مینمایند... تحمّل انسان مانند ظرفی است؛ نمیدانم تا به حال گفتهام برایتان یا نه؛ هر کسی قطرهای میریزد، استکانی میریزد، به اندازه توانش و قابلیّتش در پر کردن ظرف تو، تو آرامی، هنوز جا داری... امّا قصّه به همین راحتی نیست.. زمانه و زندگی و این انسانها اصولا برای اینند که تو را پر کنند، کسی از تو برنمیدارد، هر کسی ذرّهای قدری میافزاید.. آنقدر این ظرف پر میشود که واژگون میشود، ظرف نقش زمین میشود، نمیشود جلویش را گرفت، ظرف بر میگردد و روی زمین تمام محتویاش میریزد... کسی نمیدید آن لحظه واژگون شدن را، هیچکس نمیدید و شاید برای هیچکس اهمیّتی هم نداشت.. امّا وقتی ظرف دیگر استوار نیست که بگوییم ظرف است، وقتی همه چیز را بیرون ریخته است، کسی نمیبیند که چه کشیده که تا اینجا رسیده، کسی تحمّلهای قبلیاش خودخوریهای قبلیاش را نمیبیند.. شک نکن، باز هم عدّهای تماشاگرند و به کمظرفیّت بودن تو خرده میگیرند، عدّهای هم میخندند چون تو را باور نداشتهاند و بر اینحال تو خشنودند... تو امّا ماندهای، دستی میرسد، تو را میگیرد و دوباره برپا میکند و دوباره قطره اوّل را میریزد... ما انسانها همیدیگر را پر میکنیم و خوشوقت کسی که بتواند پیش از واژگون شدن راه فراری به بیرون پیدا کند... دوستان اندکند، خیلی اندک و ناباوران بسیار؛ این است که زندگی را در این کره خاکی به شدّت غیرمنتظره و وحشتناک میکند...
- ۹۹/۰۸/۰۵