مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

آلاف و الوف یک لاف‌زنِ علّاف مسلک در پیری

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

چل سال بیش رفت که من لاف میزنم.... من یک مردک مرتیکه‌ی لاف زنم.. اگر نبودم حال و روزم این نبود، اگر نبودم خیالم با واقعیتم اینقدر تفاوت نداشت، اگر نبودم در راه نمی‌ماندم، اگر نبودم از زمانه پشت پا نمیخوردم، اگر نبودم محبّتم بی‌ارزش نمیشد، اگر نبودم اینقدر لاف نمیزدم و غر نمیزدم، فوقش گوشه‌ای میخزیدم و می‌مردم، من لاف میزنم تمام عمرم حتی وقتی کار درست را میکردم درست و راست جلو میرفتم لاف زدم چون اصلا من مرد لاف زدنم، من بی‌ارزشتر از آنم که لاف نزنم، اگر نبودم تو فکر نمیکردی که لاف میزنم، اگر نبود عملم لاف حرفم لاف فکرم لاف نشانه‌ای از حقیقت را می‌یافتم که رخی از نور را جمال منوّر محبّت را می‌دیدم.. اگر لاف نبود لباس بر قامت من و حاصل آن اشک ندامت من، اینگونه سراسیمه تمام عمر نمی‌دویدم که سرانجام بفهمم هر آنچه خوانده‌ام و کسب کرده‌ام و آمدم و رفته‌ام تنها ظاهری بود و بهانه‌ای بود برای رسیدن به چیز دیگر، لمس چیز دیگر... اگر لاف نمیزدم هر نقطه از این جهان برایم یکسان بود، غم و شادی برایم یکسان بود، مهر و قهر برایم یکسان بود و حتی شربت و زهر... عمری گذشت و چیزی نچشیدم، عمری گذشت به کر و لالی، به کوری از نیمچه خیالی که آمد و رفت و خوابهایی که گفت دست دوستی چیست و آغوش مهر چه لذّتی دارد و آفتاب و باران یعنی چه... امّا در ساحت ظهور و حضور چه؟!..

 

آهنگ‌ رندوم: همراه خاک ارّه، چاوشی

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی