بیحوصله نباش
نمیدانم از تاثیر هواست یا نه، به این درجه از بیحوصله بودن رسیدن واقعا شاهکاری است... به گمانم بیحوصلگی مرداب آرزوها و کشتارگاه توان آدمی است... نه حوصلهی ماندن داری نه تحرّک، نه خواندن نه شنیدن، نه گفتن و نه دم فروبستن و از همه مهمتر بی رغبتی به دیدن... کاملا هوشیاری ولی متحیّری، میفهمی ولی چیزی برای یافتن نمییابی... وضع بدی است، میخواهی تمام حقایق را بدون واسطه در وسط سینهات حس کنی و به سرانگشتت بگویی که بنویسد همهی آنچه نوشتنی است و بایست خواندنی ولی خب همان درد بیحوصلگی، معادل دیگر لالمانی، معادل دیگر حیرت، معادل دیگر خستگی، معادل دیگر عطش مفرط روح به دانستن، معادل دیگر عجز بدن به پاسخگویی به بیداری ۲۴ ساعته و کار بر روی چیزی که کار تو نیست... بیحوصلهگی معادل تباهی تمام خوبی یک انسان است، مانند دستگاه رایانهای که مدام error بدهد، مغزت نمیدانم دقیقا کجایت، سکّان فرماندهی دست کیست آخر، به من بگو که کی به کیست و چی به چیست، همان جایت همه جایت مدام پاسخ نامفهوم درجازدگی میدهد... اگر امانی هم میخواهید، از بیحوصلگی بخواهید که همانا آن چونان قلعهای است که دروازهی بزرگ روح انسان را پیشاپیش لشکر ددمنش غم سراسر باز میگذارد و شک نکنید آدمی که به خطر بیحوصلگی دچار شود، به پیشواز هر چه بر سرش میرود و خواهد رفت باید برود، مرد بیحوصله، مرد مرده است، زن بیحوصله، فرشتهای اسیر در دوزخ است... بیحوصلگی دقیقا از کجا میآید و چرا میآید معلوم نیست، گاه دیوار سستی است که به یک اشارت لبخند میریزد و گاه بنای آسمان است که ستونهای نامرئی استوار قامت فراز کرده است و ذرّهای تزلزل در صورت او مشاهده نمیشود... امان، خلاصه که امان...
- ۹۹/۱۰/۲۳
یادم میاد قدیم ترا یه بار نوشته بودم
آدمی که حوصله نداره هیچی نداره. حتی اگر هنر داشته باشه، هوش داشته باشه، سلامتی داشته باشه، ثروت داشته باشه، رفیق داشته باشه و ...
حوصله نداشته باشی، هیچی نداری.
دقیقا مرداب آرزوهاست و کشتارگاه توان آدمی...