داستان ارژنگ دیو و عمّهی غول چراغ جادو در سرزمین عجایب شازده کوچولو
نمیدونم چرا ولی در این نقطه میخوام سرم رو بکوبونم به، نه کار عاقلانهای نیست من هم اهل چنین کاری نیستم اصولا، یه چیز بذارم تو گوشم بگوشم که بابا سرسام گرفتم از این همه ترانهی مزخرف دوزاری، فیلم بذاریم ببینیم بلکه فرجی بشه که ترکیدم از بس خودمون رو به زندگی یه جا دیگه و خیالات اضافه سرگرم کردیم، کتاب بخونیم بر علم و کمالاتمون اضاف (همون اضافه شما) بشه بلکه که که بابا چی بشه آخه بدونی که ببینی در این باتلاق گه داری دست و پا میزنی، فکر بکنی که بفهمی چه نفهمی هستند و هستند و هستی و هستیم که بابا تلویزیون لاشخور که بابا خیابونا تاریک و دزدبازار که اصلا میدونی چیه بذار از رفقا یه حالی بپرسم شونصدساله ندیدمشون که... کی یادشه اصلا تو رو؟ من بابا ول کن تو کجای زندگی بقیه هستی که تو این شونصدسال نبودی براشون که کاری نکردی براشون؟ بشینیم سر جامون بتمرگیم که هزینهی خاصی جز جنون نداره، خدا هم راضیتره اینطور...!
- ۹۹/۱۲/۱۰