مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

بیان شوق چه حاجت...

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

حقیقت این است که میخواهم پنهان شوم، پنهان باشم، بحث دیوار هم نیست که ببینی چه کسی خرابشان میکند تا به تو برسد و پیدایت کند، حرف محبّت است، دیگر نمیتوانم در ازای محبّت چیزی رویش بگذارم و جبران کنم، لااقل فعلا نمیتوانم، من حتّی اگر تو را هم ببینم دیگر نمیدانم چه باید کنم، چه عکس‌العملی داشته باشم، تا قبل از این حیران و سردرگم بودم و حالا نمیدانم، میخواهم آینه باشم تا هرکسی خودش را در آن ببیند، بازتاب عمل خودش را در آن ببیند بی آنکه انرژی اضافی‌ای از من برود، نه حتی تاب آینه بودن هم ندارم، من عذر اخلاقی دارم از اینکه ماننده‌ی خیلی‌ها یا رفتار خیلیها شوم... انسانها چگونه‌اند، او چگونه است آن یکی چگونه است، آن یکی دیگر و الی آخر... ترس از دوستی ندارم ولی نمیخواهم آشنایی جدیدی روی دوستی‌هایم تلنبار شود و بیخودی بر بار مسئولیتم افزوده شود... درخت شکوفه میدهد بی آنکه غصّه‌ی تورّم چیزی را بخورد، پرنده میزاید بی‌آنکه به فکر آشیانه‌ای بزرگتر باشد، خورشید صبح دیگر میتابد حتّی اگر شب پیش سرما بر همه جا سیطره پیدا کرده باشد ولی ما انسانها اینگونه بی غلّ و غش نیستیم، به راستی چرا اینگونه نیستیم که سال جدید از صورت ظاهری به حقیقی بدل شود، چرا ما پوست نمی‌اندازیم هرقدر هم آب زیرکاه و حقّه‌باز نباشیم، عید به ساعت نیست، به وقت قرارگیری عقربه‌ها کنار هم نیست، به جایگاه زمین دربرابر خورشید نیست، روز همان روز است و شب همان شب باقی میماند و ماه همان ماه همیشگی دور از دسترس... به هر حال...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی