حق بر شادمانه زیستن
و این موضوع عجیب و غریبی است به نظرم، اینکه در نوع خانوادههای ایرانی که لااقل میشناسم، پدر و مادر ایرانی یک شکل بیتفاوتی ( و منطق خشک) خاصّی نسبت به فرزندانشان دارند؛ بهتر بگویم، نسبت به ناراحتی و دپرس بودن فرزند خود (شما بگو فسردگی) هیچ واکنش محسوس و مفیدی از خود بروز نمیدهند، برعکس در قبال شادمانی و یا به نوعی شیش و بش زدن فرزند خود گاه احساس نگرانی میکنند که تو چه میکنی به چه مشغولی و یک گارد عجیبی میگیرند بعضا و ژست طلایهدار سپاه الله بودن (در این خصوص به ویژه مادران) که ای فرزند یاد خدا و قبر و قیامت میکنی و به ظواهر وظایف دینیات پایبندی یا نه.. انگار ناف ما بچّه مسلمانها را به نوحه و حالت بکاء بریدهاند و هر کسی که بخواهد کمی نرمالتر (عادّی تر) رفتار کند انگ روشنفکری و یا سستی در دین به پیشانیاش میخورد.. این موضوعی است که سالها محلّ فکر و بحث من و دوستان ایّام مدرسه و بعد از آنم بوده است.. این در کجای سنّت ما و تربیت جمعی ما و حافظهی تاریخی و لسانی ماست که نوع خانوادههای ایرانی، مذهبی و غیر مذهبی، سنّتی و حتّی در گونههای مدرن که نسبت به سلامت روان و حقّ فرزند در داشتن زندگی پرنشاط و شادمان هیچ عنایت مطلوبی نمیشود. هر چقدر هم والدین با دید باز و بینش روشن باشند باز هم در قبال یاد دادن این مطلب اقبالی ندارند که فرزند تنها خود مسئول رفتار و گفتار و انتخاب مسیر زندگی خویش است و خانواده جز یک نیروی حمایتی و مستشاری نیست.. تنها باز گذاشتن عرصه برای فرزند کافی نیست، سکوت در اکثر موارد به بیتفاوتی و بیاهمیّتی هم میتواند معنا شود، به خصوص که چگونه سکوت کردن و نگاه کردن و واگذاری عرصه انتخاب توسط والدین یادگیری نشده باشد؛ والدین نه تنها وظیفه دارند فرزند را در قبال انتخابهایش آزاد بگذارند (چون این آزادی است که آزادگی حقیقی و راه رسیدن به حقیقت را ممکن میسازد) که باید همه جوره او را حمایت کنند و به او قوّت قلب بدهند و زمینه مسئولیّتپذیری را در او بیانگیزند و آرامش و طمانینه را در وجود او به ودیعه نهند....
- ۰۰/۰۲/۱۰